سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 96/11/29 | 12:6 عصر | نویسنده : sultan

فلسفه تشیّع این است: بشر، عزیزتر و گرامی تر از آن است که در برابر کسی جز خدا کرنش کند، و زیر بار حکمی جز حکم خدا -که آفریدگار اوست- برود. پس حاکم واقعی و راهبر اصلی خداست، و ما باید تحت حاکمیّت و ولایت خداوند قرار گیریم. دو چون خداوند متعال، از عالم اجسام و تماس با مخلوق منزّه است، پیامبر را می فرستد تا احکام او را بیان کند و حاکمیّت بخشد. پس پیامبر، نایب خداوند است در حاکمیّت و سرپرستی و ولایت. و همچنین پس از پیامبر - طبق آیات قرآن و احادیث خود پیامبر «ص» - امام معصوم، نایب پیامبر است در حاکمیّت و سرپرستی و ولایت. پس انسانِ مطیع و پیرو امام معصوم، مطیع و پیرو پیامبر است. و انسان مطیع و پیرو پیامبر، مطیع و پیرو خداست. (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ! أَطِیعُوا اللَّهَ،  وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ،  وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ. ).1

 بنابراین انسان ِ موحّد کسی است که نه تنها حاکمیّت خداوند بر کائنات را پذیرفته است، بلکه حاکمیّت خداوند بر اجتماعات بشری را نیز پذیرفته است: بر جامعه بشری، و اعمال و رفتار فردی و جمعی انسانها، در همه جای جهان؛ و این، خداشناسی کامل و توحید جامع است. هیچ چیز از قلمرو حکم و حکومت خدا بیرون نیست، نه کائنات، نه اجتماعات.

 و اگر چنین شد و شما در جاذبه پیشوایی معصوم قرار گرفتید، اگر در میدان مبارزات سیاسی باشید، چنان است که در محراب عبادتید، و اگر در محراب عبادت باشید، چنان است که در میدان مبارزات سیاسی هستید. و در این ایدئولوژی، مبارزه با ظلم و دفاع از مظلوم اصالت دارد (کُونوا للظّالمِ خَصماً و لِلمظلومِ عَوناً).2  و در این ایدئولوژی، کفر به طاغوتن و در افتادن با او، مقدّمه و اصل توحید است (فَمَن یَکفُر بالطّاغوتِ و یُؤمِنم بالله، فَقَد أستَمسَکَ بالعُروةِ الوُثقی).3

 

1-«سوره نساء»(4):59.

2- «نهج البلاغه»،ص 968.

3- «سوره بقره»(2):256

کتاب عقل سرخ، مقاله: موخره ای بر کتاب«خورشید مغرب».ص318-319




تاریخ : شنبه 96/7/22 | 12:42 عصر | نویسنده : sultan

 

هنگامی که مردمانی از اهل جهان، راه معرفت صحیح را پیمودند، و خدا را شناختند، و به او ایمان آوردند، و پیامبران او را تصدیق کردند، و آخرین دین آسمانی، یعنی دین پیامبر خاتم«ص» را پذیرفتند، و کتاب خدا به دست آنان رسید، و پیامبر خدا از میان آنان رفت، این پیامبر نیز باید مانند پیامبران گذشته- «وصیّ» داشته باشد؛ یعنی شخصی از همه جهاتِ علمی و عملی، شبیه و گونه خود او، پس از او، در میان امّت بماند، تا راه تربیت او را ادامه دهد، و امّت را از هرگونه انحراف، در عقیده و عمل به کتاب خدا، نگاه دارد، و کتاب خدا را چنانکه هست- و علمِ ان را، آیه به آیه، از پیامبر آموخته باشد، و به نسلهای بعدِ امّت بیاموزد، و نگذارد امیال و آراء هر کس هرکس در کتاب خدا راه یابد، بویژه که این پیامبر، پیامبر خاتم است، و پس از او دیگر پیامبری نخواهد آمد، پس باید شاگردی تربیت شده به دست خود پیامبر، و همسرشت با او، و دارای همان علم و عمل و تقوی و عدالت و طهارت نفس و سلامت و پاکی از گناهان در دوره عمر، در پیشاپیش امّت حرکت کند، و جامعه قرآنی را بطور کلّی و جزئی- در جهت رشد قرآنی و اهداف قرآنی، و رساندن انسان به «بلوغ قرآنی»، پیش ببرد.

اینجاست که به «امام»، یعنی پیشوای پیامبرگونه (معصوم) و «انسان هادی» نیاز می افتد، تا دست «انسان عادی» را، در راههای پر پیچ و خم حیات بگیرد، و او را به سرمنزل نجات برساند.


150سال تلاش خونین،ص100-101

 




تاریخ : شنبه 95/11/30 | 5:37 عصر | نویسنده : sultan

تأکید بر مسئله امامت از طرف شیعه، دفاع از کرامت انسانی و پاسداری از انسانیت است، بخصوص که شیعه، امامت را برای غیر معصوم جایز نمی‌داند. و معصوم، سرسوزنی ظلم نمی‌کند، و از طریق حق و عدل منحرف نمی‌شود. پس با رهبری معصوم، و پیروی از تعالیم معصوم است که کرامت انسان احیا می‌شود و حق به نصاب خویش می‌رسد و عدالت در همه جا می‌گسترد، و آزادی تحقق می‌یابد و جامعه‌ای که مقتضیات رشد انسانی انسان در آن موجود و موانع رشد مفقود باشد، پدید می‌آید.

و در اینجاست که می‌نگرید که مکتب وحی، تا چه اندازه به والایی مقام انسان پرداخته و در این راه چه جانبازی‌های بزرگی کرده، و چه رنج‌هایی سترگ دیده است.
ارسطو در کتاب سیاست، بردگی را لازمه زندگی اجتماعی می‌شمارد.(1)
اما امام علی بن ابی‌طالب «ع» می‌گوید:
«و لا تَکُن عَبدَ غَیرک وَ قَد جَعلکَ الله حُرّاً.»(2)
تو را خداوند آزاد آفریده است،چطور بردگی را می‌پذیری.

و این بردگی، همه انواع آن را شامل می‌شود از جمله بردگی سیاسی. پس تأکید بر امامت معصوم، نفی همه تعدی‌ها و تجاوزها به ساحت انسان است.

1. سیاست، ارسطو، ترجمه حمید عنایت، ص 11.
2. نهج البلاغه، ص 920.



مرام جاودانه.صفحه 141.




تاریخ : دوشنبه 95/9/15 | 12:32 صبح | نویسنده : sultan

قاضی القضاة،عبدالجبار معتزلی همدانی،متکلم اهل سنت می گوید:

و رُبَّما قالوا بامامة الفاسق المَفضول،اذا غَلَب،و یَجعلونَهُ اِماماً،للغَلَبةِ لا لِلرضا.

اهل سنت،هر فاسق مفضولی را نیز که بر مردم مسلط شود پیشوا می شناسند،به دلیل همان تسلط و غلبه او...
المُغنی فی ابواب التوحید و العدل» ! بخش اول/259
و این نظریه،صریح هرگونه تکلیف شرعی اسلامی اجتماعی است در برابر چنین قلدران و مسلطانی. و از همینجا مایه می گیرد آنچه را قاضی ابوالحسن ماوردی،فقیه و متکلم دیگر اهل سنت«الامارة و الاستیلا» نامیده است که به گفته دکتر عبدالعزیز الدوری: «چیز غریبی است،زیرا معنایش این است که حاکم،به زور، بر مردم مسلط تواند باشد». «النظمُ الاسلامیه»/82-83

به زودی چند نمونه دیگر، از سخنان و نظریات متکلمان بزرگ و معروف اهل سنت نقل می کنیم، تا معلوم شود که در اساس خلافت، اجماع امت، رضایت مسلمین، صحه گذاردن اهل حل و عقد، و هر شرط دیگری را - که در آغاز با به کار بردن همین عناوین، آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)را کنار گذاشتند - قابل تغییر دانسته اند، و در حقیقت، اعتبار نکرده اند.
و سرانجام گفته اند، هر جبّار ناکسی، با زور و ضرب و قتل نفوس و هتک نوامیس و هدم اساس قرآن و تضییع حقوق خلق و ریختن خون افاضل امت،بر جامعه اسلام مسلط شد، نه تنها مخالفت با او واجب نیست،بلکه جرم است و اطاعتش لازم. و به همین گونه[ما شیعیان] نمی خواهیم تفکرات جامعه را بنا به پسند دارالخلافه ها شکل دهیم،و چون قاضی ابویوسف بگوییم:
اطاعت از خلیفه لازم است اگر چه ستمگر باشد!
یا مانند حسن بصری بگوییم:
به حکام بد مگویید،زیراکه ایشان اگر به نکویی رفتار کنند،آنان راست اجر و بر شماست شکر، و اگر به بدی رفتار کنند، بر آنان است و زر و بر شماست صبر !
یعنی منطق دین متحرکی چون اسلام را به اینجا برسانیم،که خلیفه را فقط از روز قیامت بترسانیم، و او را تنها در برابر خدا مسئول بدانیم نه در برابر مردم و جامعه. و اینگونه بدآموزی کنیم.
و از راه همین بدآموزیها بود که قاضی ابویوسف، به هارون الرشید می گفت:
ان الله قلدک امر هذه الامه
- خدا کار این امت را به دست تو داده است.

اگر خدا کار امت را به دست هارون داده است، و اگر خدا می خواست که کار امت روزی به دست مثل هارونی سپرده شود، و قهرمان هزار و یکشب بر سرزمینهای آیات قرآن حکم راند، چرا پیامبر بفرستد و احکام قرآن نازل کند؟ چرا شهدای بدر و احد قربانی شوند، چرا واقعه عاشورا پدید آید، و چرا؟ و چرا؟ و چرا امام هفتم، موسی بن جعفر (علیه السلام)، با همین هارون، سالها در سیاه چالها زندانی باشد و غل و زنجیر استخوانهای ساق پایش را خرد کند؟ آیا موسی بن جعفر، به اندازه قاضی ابویوسف علم نداشت؟ آیا موسی بن جعفر، در مخالفت خود با حکومت هارونی، با خواست خدا مخالفت می کرد، یا با فسادی که از سستی مردم و بد کاری جباران پدید آمده بود که ظهر و الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس.
این است بدآموزی. و قاضی ابویوسف به این حقایق کار ندارد، او باید با هارون همکاری کند، نهایت در کسوت قاضی ابویوسفی!
به گفته محقق سنی عرب، دکتر عبدالعزیز الدوری:
نظریه سیاسی اهل سنت در خلافت، به هنگام نضج خود، تنها از حدیث و قرآن گفته نشده بود... بلکه بر این اصل تکیه داشت که در حدیث و قرآن را برونق حوادثی که بعد به وجود آمد توجیه و تفسیر کند... بدین گونه هر نسلی، تقریباً، در نظریه خلافت تأثیری داشت، زیرا هر حادثه ای که پیش می آمد، نظریه خلافت با آن حادثه شکل تازه می گرفت و همرنگ می شد...

نمونه روشن، ماوردی است (مؤلف کتاب الاحکام السلطانیه)، زیرا این تألیف، سبب سیاسی مهمی داشت، بخصوص که مؤلف به لقب اقضی القضاه مفتخر شده بود و در مفاوضات میان خلیفه و بویهیان، او نماینده خلیفه بود. بنابراین، در کار تألیف و نوشتن مسائل کتاب، امر امر خلیفه بود.
... به یاد داریم که وضع متزلزلی که برای بویهیان، در آغاز سده پنجم، به علت کشمشکهای داخلی و شورشهای سپاهی پیش آمد، و هم نزدیک شدن محمود غزنوی به عباسیان، سبب شد تا خلیفه القادر (م -422) و فرزندش القائم (م -467) آرزو کنند تا باز قدرت به دست آنان افتد. و نخستین گام، برای باز گرداندن قدرت این بود که از راه شرع و فقیهان پیش آیند. از اینجا معلوم می شود که عجیب نخواهد بود اگر ماوردی (قاضی القضاه خلیفه) کتابی بنویسد که در آن، هر امری از امور دولت را وابسته به وجود خلیفه معرفی کند، آن هم در منحطترین دوران خلافت.
و با این که واقعیت این است، برخی از مؤلفان دچار این پندار شده اند که ماوردی خواسته است نمونه های اعلای حکومت - حکومت فاضله اسلامی - را معرفی کند، در صورتی که چنین نیست و ماوردی هیچ گاه یک فیلسوف نبوده است، زیرا در کار او به مسائل فکری، اهمیتی چندان داده نشده است، بلکه ماوردی فقیهی است پیرو آراء فقهای پیش از خود، که آن آراء را تا حدی می گسترد، و نیروی عقلانی خود را تنها در این مرحله به کار می برد تا آن آراء را با وضع موجود زمان تطبیق دهد. امتیاز عمده ماوردی [به عنوان قاضی القضاه دستگاه خلافت ] این است که او، در مسائل حکومت و خلافت، از هر گونه تفکر عقلانی و آزاد پرهیز می کند و فقط می کوشد تا نظریه فقیهان پیشین را با اوضاعی که در زمان او می گذشته است وفق دهد.

ماوردی خود می گوید: رهبر بودن نالایق، با وجود رهبر لایق جایز است. و اگر کسی انتخاب شد، نمی توان به علت وجود لایق و افضل، نالایق را عزل کرد.
و این اصل را برای این تثبیت می کند تا خلافت بسیاری از خلفای نالایق را توجیه کند. و شاید بدین گونه خواسته است شیعه را[که تنها به رهبر لایق قائلند]بکوبد.
نیز می گوید: وجود دو خلیفه در یک زمان جایز نیست.
شاید تأکید ماوردی بر این مسئله، در کتاب الاحکام السلطانیه، انعکاس مخالفت عباسیان است با فاطمیان مصر و امویان اندلس...
بدین گونه می نگریم که نظریه خلافت و بحث و کلامی و اعتقادی آن، در نزد اهل سنت، تنها و تنها برای تطهیر و توجیه وقایع سیاسیی است که پیش آمد. از این رو نظریه، همواره، تابع حوادث سابق بر خود بوده است. و در واقع جز این نبوده است که می خواسته اند همه آنچه را به نام اجماع انجام یافته است موجه نشان دهند.

و این روش، که مذهب و سنت و کلام و فقه را در خدمت ستم در آورند و علم حدیث را با جعل مناقب مکذوب - برای محبوب ساختن منفوران و شبان معرفی کردن گرگان - ضایع نمایند، و ذهنیات جامعه را کور کنند و جهت تحرک را به جهت سکون بدل سازد و... منحصر به قاضی ابویوسف و قاضی عبدالجبار و قاضی ابوالحسن ماوردی نیست، که کار عده ای از قاضیان و فقیهان دور از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) همین بوده است، چنانکه هم اکنون به برخی دیگر نیز اشاره خواهیم کرد.

متکلم معروف دیگر، قاضی ابوبکر باقلانی، می گوید:
جمهور اهل تحقیق و اصحاب حدیث گفته اند: خلیفه به علت اینکه فاسق و گناهکار باشد، یا ستمگر باشد و اموال مردم را بگیرد و پوست از سر مردم بکند و مردم را بکشد و حقوق را ضایع کند و حدود الهی را زیر پا بگذارد، خلع نمی شود، و واجب نیست قیام علیه او، بلکه باید او را موعظه کردالتمهید/186
قاضی بدر الدین ابن حماعه، مؤلف تحریر الاحکام فی تدبیر اهل الاسلام می گوید:
اگر شخص مسلط، که به زور قدرت را به دست آورده است، حتی قوانین شریعت را نداند و ظالم و فاسق و فاجر باشد، باید از او اطاعت کرد.

و شگفتا که این سخنان را گفته اند، در حالی که خود را اهل سنت پیامبر و پیرو آن می خواندند. و با همین سخنان، صدها مصلح اجتماعی و متفکر اسلامی را به عنوان ملحد و رافضی و تارک سنت کشتند. خوب، اگر این است که از چنین ستمگران بی اطلاع از شریعت باید اطاعت کرد، از شریعت چه خواهد ماند؟ و دین محمد چه خواهد شد؟ و سنت محمد به چه روز خواهد افتاد؟
و دردا و دریغاً که از این سخنان، کتب کلام و حدیث و تفسیر و تاریخ پر است،
مانند سخنان:
قاضی عضد ایجی (در: المواقف)،
شمس الدین ابوالثناء اصفهانی (در: مطالع الانظار)،
سعد الدین تفتازانی (در: شرح المقاصد)،
نور الدین حلبی (در: السیره النبویه)،
ابوبکر قرطبی (در: تفسیر قرآن)،
محیی الدین نووی (در: شرح صحیح مسلم)،
امام الحرمین جوینی (در: الارشاد)،
قاضی عبدالجبار معتزلی (در: المغنی فی ابواب التوحید و العدل)،
قاضی ابوبکر باقلانی (در: التمهید)،
قاضی ابوالحسن ماوردی (در: الاحکام السلطانیه)،
احمد بن یحیی بلاذری (در: الانساب)،
محمد بن جریر طبری (در: تاریخ الرسل و الملوک)،
عز الدین ابن اثیر (در: الکامل)و...


و از اینجا و اینجا شد که گفتند: ... بدین قرار، فقه محمدی، در مرحله غایی خود مبدل به نظریه به رسمیت شناختن نا محدود حق اقوی شد.
و دهها قضاوت دیگر امثال این. و آیا دین محمدی و فقه محمدی برای این بود؟ و آیا این بود وفاداری نسبت به محمد و دین محمد و فقه محمد و قرآن محمد و سنت محمد؟ آری، این است عاقبت کنار گذاشتن حجت خدا، و این است نتیجه دور شدن از آل محمد و خانه نشین کردن ائمه عدل و هادیان خلق و خلفای خدا و انبازان قرآن.

و این است که سید امیر علی(1)، دریغ می خورد که «نظریات مجتهدان و پیشوایان مذاهب سنی، جای تعالیم پیامبر را گرفته است، زیرا اینان مانند بسیاری از اولیای کلیسای مسیح، چاکر شهریاران و ستمگران بوده اند. و از این رو، چه بسا احکامی برساختند و احادیثی جعل کردند و تفسیرهایی بر قرآن نوشتند، که هیچ پیوندی با روح اسلام نداشت.»

1-
سید امیر علی (1265-1347)، از متفکران شیعی هند و یکی از چند مصلح بزرگ اسلام در قرن اخیر. احمد امین مصری، شرح حال و مبانی فکری او را در کتاب زعماء الاصلاح فی العصر الحدیث (ص 139-145، چاپ بیروت، دارالکتاب العربی) نوشته است. نیز الاعلام خیر الدین زر کلی، ج 1/355، چاپ سوم.
 

منبع:حماسه غدیر،132-137



تاریخ : سه شنبه 95/7/27 | 11:44 عصر | نویسنده : sultan

 

پیامبر بزرگوار«ص» درباره چیزهایی بسیار بسختی تأکید فرموده و آنها را یادآور شده است...در اینجا شماری از آن امور مهم مورد تأکید پیامبر«ص» را-برای تذکر- می آورم:

(1)-قرآن کریم

*-بطور عمومی،که مسلمانان همه قرآن را بیاموزند و بخوانند،و در خواندن آن کوتاهی نکنند،و به قرآن عمل کنند،و بویژه به هنگام پیشامد حوادث گمراه کننده و تاریک شدن جوّ اندیشه و زندگی و رخ نمودن امور دلسردی آفرین،به قرآن رجوع کنند،و آن را بخوانند،و در آن بیندیشند،و خود را در پناه قرآن،از هر نومیدی و گمراهی و سقوط، نجات دهند.

ب- بطور خصوصی،که علما و متفکّران و دانشمندان و معرفت جویان اسلام-در هر عصر-امر قرآن را ساده نگیرند؛ و درباره فهم خالص معارف و علوم آن بکوشند؛و از تأویل ایات قرآن،و تفسر به رأی،و التقاط و اختلاط، بسختی بپرهیزند؛ و از آمیختن حقایق و معارف قرآن قرآن با مطالب دیگران و بیگانگان از اسلام هماره بگریزند؛و«تعقّل» خویش را،«تعقل قرآنی»خالص قرار دهند نه جز آن؛و خلوص آسمانی علم قرآنی را با «شوائب انظار» و داده های ذهن بشر-اگر چه بزرگان- در هم نیامیزند؛ و خود را از فهم خالص و مستغنی علم قرآنی بی نصیب نگردانند؛ و به تفاوت عظیم علم «انسان هادی» با تصوّرات «انسان هابط» توجهّی عمیق کنند؛و هرچه را از قرآن ندانستند،به صاحبان«عقل کامل الهی» و دارندگان «علم صحیح» یعنی «اهلُ الذّکر»(چنانکه خود قرآن کریم تصریح کرده است)مراجعه کنند، یعنی به عالمان علم قرآنی(مَن خُوطِبَ به)،مراجعه کنند،که باب مدینه علمند،و «علم صحیح» را درباره «کتاب اجمالی»(قرآن)،و «کتاب تفصیلی»(جهان)،از پیامبر خدا فراگرفته اند.

(2)-معلمان قرآن(امامت-پیروی از«انسان هادی»)

*که مسلمانان به هدایت ثَقَلین(دو یادگار بزرگ پیامبر«ص» در میان اُمّت)چنگ زنند؛ تا آنجا که در احادیث نبوی-از طریق سنّی و شیعه-رسیده است که«هرکس از جهان در گذرد و امام زمان خود را نشناخته باشد،به مرگ جاهلیّت مرده است»،یعنی مانند مردم عهد جاهلیّت در گذشته و به حقیقت اسلام و هدایت قرآنی نرسیده است،و زندگیی قرآنی نداشته است.

و راز این امر روشن است،زیرا که قرآن به «صراط مستقیم» دعوت کرده است،و پیمودن صراط مستقیم را تنها راه نجات انسان در این جهان و آن جهان دانشته است؛و صراط مستقیم-در همه ابعاد نظری و عملی آن-امری بدیهی نیست،یعنی چنان نیست که همه افراد-یا حتی بزرگان بشر-آن را بدانند و حدود و چگونگیهای آن را تشخیص دهند، و گرنه همه اهل جهان به همان طریق می رفتند،و اینهمه اختلاف و درگیری و گمراهی و انحطاط و ظلم و جنگ و جهل و سقوط در کار نبود.

نیز چنان نیست که مسلمانان بخودی خود،یا با استفاده از قرآن بدون امام معصوم(یعنی بدون معلّمی راستین که دانای علم قرآنی باشد،و علم قرآن را-مستقیم-از آورنده قرآن فراگرفته باشد)،آن را بشناسند و حدود و چگونگیهای آن را دریابند،و گرنه همه مسلمانان-که قرآن در دستشان هست-همان یک راه را می پیمودند،و به اینهمه اختلاف نظرها و بحثها و درگیریها و جنگها...دچار نمی گشتند. این است که قرآن معلّم و مبیّن می خواهد،و صراط مستقیم دلیل و هادی. و معلّم قرآن وهادی صراط مستقیم امام معصوم است،که علم قرآنی و رموز صراط مستقیم و سرّ هدایت را - سینه بسینه- از پیامبر خدا و آورنده قرآن فراگرفته است.پس شناخت امام معصوم که پیامبر اکرم آنگونه برآن(در دهها حدیث معتبر)تأکید کرده است امری ضروری است،و در واقع مقدمه شناخت قرآن است و عمل به قرآن.

آیه مبارکه«إهدنَا الصّراط المُستقیم» نیز که همواره در نماز خوانده می شود ناظر به همین معانی است. ما در عین اینکه مسلمانیم و اهل قبله و قرآنیم، و به هدایت محمّدیه هدایت شده ایم،باز در هر شبانه روز- دست کم- ده بار،در نماز،می گوییم: «إهدنَا الصّراط المُستقیم»، و از خداوند بزرگ می خواهیم که ما را به «صراط مستقیم» هدایت کند. این صراط مستقیم کدام است و چیست؟

این مطلوب و مقصود،مرتبه تفصیلی آن اجمال است.یعنی اصل هدایت ما به دین اسلام،هدایت به «صراط مستقیم» است بطور اجمال. سپس از خدا می خواهیم و درخواست می کنیم تا ما را به تفصیل این اجمال و شئون خاصّه آن برساند،و از همه ابعاد علمی و عملی صراط مستقیم و راه راست آگاه گرداند،تا بر انهمه-به توفیق او- ثابت قدم باشیم،و به آنهمه-به توفیق او-عمل کنیم.و استعانتی که در «إیّاکَ نَستَعین» می جوییم و از خدای متعال کمک و مدد و یاری می طلبیم نیز ناظر به همین جهات است.

مفسّر جلیل،شیخ ابوعلی طبرسی،در تفسیر این آیه سخنانی مفید آورده است،از جمله می گوید:« برای صراط مستقیم چند معنی گفته اند،یکی اینکه مراد پیامبر«ص» است و امامان بعد از او . و در اخبار ما شیعه،این معنی آمده است»، سپس می افزاید:« الصّراط المُستقیم،هُوَ الدّین الّذی أمَرَ اللهُ بِه،مِنَ التّوحیدِ و العدلِ و ولایةِ مَن أوجَبَ اللهُ طاعَته.1 صراط مستقیم،همان دینی است که خداوند امر به قبول آن و عمل به آن کرده است،یعنی: توحید و عدل و ولایت(امامتِ)کسی که خدا اطاعت او را واجب کرده است».

1-«مجمع البیان»ج1،ص28

 

قیام جاودانه.23-26

 








  • paper | فال تاروت نه کارتی | buy Reports
  • بک لینک رایگان | فروش لینک دائمی