گروهی این امر را تبلیغ می کنند که دین از سیاست جداست.اینگونه کسان،با اینکه در این موضعگیری،دارای جهتهای گوناگونند،از دو حال،بیرون نیستند،یا جاهلند یا مغرض: اگر اسلام را می شناسند و نتیجه کناره گیری دین از سیاست را که زمینه فراهم ساختن برای تسلط تام ستمگران و جباران است،می دانند،بیگمان،مغرضند،و برای نشر مقاصد و اهداف مغرضانه و مرموز این موضوع غلط را تبلیغ می کنند-چنانکه د مواردی نیز این امر،شناخته گشته و تجربه شده است.
و اگر جز این باشد،مانند برخی از علمای ساده بی اطلاع،یا گروهی از وعاظ عوام،یا مقدسان از همه جا بیخبراینان همگی جاهلند،یا به اسلام و همه ابعاد آن،یا به فلسفه و نظام اجتماع،و مسائل مربوط به روابط داخلی و خارجی،و زمینه های استیلاء و استعمار اجنبیان،یا به همه اینها. البته گروهی نیز هستند-بویژه در میان علما و روحانیون ساکت قاعد-که از ترس و بزدلی است که در امور سیاسی اسلامی دخالت نمی ورزند،و دربرابر سیاسیونِ جبار خائن قدعلم نمی کنند و دم نمی زنند،لیکن برای حفظ آبروی خود، این عدم مداخله را به حساب تشخیص می گذارند، و امر را به بحث و منطق می کشانند که دین از سیاست جداست. با اینکه دین اسلام عین سیاست است،نهایت سیاست و مدیریت حقه،و اگر عالم آگاه ربانی ،در آن دخالت کند-که باید بکند-برای آلوده شدن به سیاست های فاسد و نجس نیست،بلکه برای اجرای سیاست حقه است، و کوتاه کردن ایادی سیاستهای باطل که باعث محو اسلام و فضیلت و آزادگی می شوند.
در اینجا خوب است استناد کنیم به سخن مبارک و موثر امام خمینی:
«گرچه در اذهان بسیاری از مردم، بسیاری از اهل علم،و بسیاری از مقدسین کرده اند که اسلام به سیاست چه کار دارد؛ اسلام از سیاست جداست .همان چیزی که آرزوی حکومتهاست ، و از اول اجانب و حکومتها، در اذهان ما القا کرذده اند، که آخوند به سیاست چه کار دارد؟. و وقتی از آخوندی عیب میگیرند میگویند: آخوند سیاسی است! * اسلام از سیاست جداست؛ دین علیحده وسیاست علیحده است.
اینها اسلام را نشناختهاند. اسلامی که وقتی حکومتش در زمان رسول اکرم(ص) تشکیل شد و باقی ماند عدل یا غیر عدل، و در زمان حضرت امیر(ع) – باز حکومت عادله اسلامی بود-حکومتی بود سیاسی،در همه جهات،مگر سیاست چیست؟ روابط حاکم و ملت، و روابط حکومتها و عامه مردم، روابط حاکم و سایر حکومتها، و جلوگیری از مفاسد موجود. همه اینها سیاست است. احکام سیاسی اسلام، از احکام عبادی بیشتر است. کتباهایی که اسلام در سیاست دارد،بیشتر از کتابهایی است که در عبادت دارد. این غلط را چنان در زهن جایگر کرده اند،و آقایان باورشان آمده که اسلام از سیاست جداست، و اسلام فقط احکام است،رابط بین اسنان و خداست،مسجد رفتن و قرآن خواندن و دعا کردن است! اگر این اسلام است،حکومتها هم با شما کاری ندارند. اما این اسلام نیستن. اسلام در مقابل طلمه ایستاده است. اسلام، در مقابل کفار و متحاسرین،حکم به قتال داده،حکم به کشتن داده است. آیا با اینهمه احکام مربوط به جهاد و قتال و دفاع و ... که در اسلام هست، اسلام، از سیاست دور است، و اسلام فقط به مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است؟ دین این احکام[ احکام سیاسی] را دارد، . باید اجرا شود.»1
*البته در مواردی،منظور از «آخوند سیاسی»، آخوند وابسته به دستگاههای فاسد است. که در جهت اصلاح کار نمی کند،بلکه با آنها همکاری می کند. چنین کسی فاسد و خائن و مردود است،و بودنش در لباس روحانیت،خیانت دیگر و بزرگتری است. و معلوم است که در این مورد،منظورِامام نیست.(حکیمی)
1-از سخنرانی امام خمینی، به تاریخ 14 شوال 1397،6 مهر 1356،در نجف اشرف-نشری? روحانیون مبارز خارج از کشور.ص 23-25
تفسیر آفتاب ص29-31
همان44-46
دین اسلام در رابطه با رهبری
ممکن است برخی بپندارند که دین یک رشته تعلیمات اخلاقی و پندواندرز است.این شناخت از دین،به هیچ روی،درست نیست.دین مکتبی جامع است که شامل همه جوانب زندگی می شود.و چون زندگی،با اجتماع و سیاست توأم است،و اجتماع و سیاست با رهبری توأم،درنظام دینی،مسئله رهبری،به شکل قاطع مطرح شده است.از این رواست که در اسلام راستین،اصل«وصایت» ، اصلی است قطعی،یعنی چنین نبود که پیامبر کرم(ص) واعظی باشد و اندرزهایی بدهد و بگذرد،بلکه بنیانگذاری بود بزرگ،که جامعه اسلامی را بنیان گذارد،و «قرآن» را نظامنامه آن جامعه ساخت،و برای اجرای این نظامنامه نیز کسی را-بخصوص-تعیین و نصب کرد.
بدینگونه،در اسلام،رهبری توأمی وجود دارد،یعنی قانون و مجری قانون:قرآن و امام.
آنچه در بالا یاد شد که آورنده اسلام،بنیانگذار یک نظام کامل اجتماعی است،چنان مسلم است و از همه تعالیم اسلام و رفتار پیامبر اکرم مشهود است که برخی پیامبر را «دولتمرد»خوانده اند،یعنی بنیانگذار دولت اسلامی و اداره کننده آن،چنانکه برخی از او به عنوان«الرسول القائد»یادکرده اند،یعنی پیامبری که فرمانده نظامی نیز بود.
تفسیر آفتاب؛نگرشی به رسالت اسلام،و حماسه انسان،در رهبری امام خمینی.ص2
همان ص28
در فلسفه سیاسی تشیع،نهاد اصلی و اساسی«عصمت» است در پیشوا. و عصمت، جز از طریق اعلام معصوم و نص پیامبر دانسته نمی شود.و این سنت خدایی است،هم در انبیای پیشین و هم در اسلام. انبیای پیشین به نص آیات قرآن همه وصی و جانشین داشته اند و خود،آن وصی و جانشین و رهبر امت را،به دستور خدا،معین می کرده اند. در اسلام نیز چنین است. و این رهبر جز معصوم نتواند بود.هم به حکم عقل و فطرت و هم به نص قرآن. «لا ینا عهدی الضالمین»(گناهکاران و ستمگران نمی توانند خلیفه خدا باشند و جانشین پیامبر خدا).
و در عنوان عصمت،همه چیز مندرج است:عدالت، علم، آگاهی، تعهد، تکلیف، رسالت، ایثار و خدایی(ربانی)بودن. و در این عصمت که شرط است دو نکته اساسی مندرج است که نباید از آن غفلت کرد:
الف.اهمیت دادن به ارزش حقوقی انسان گخ جز رهبر معصوم(یا مسانخ)نمی تواند حاکم بر مقدرات انسان باشد. انسان،اشرف و حقوق انسان،اعظم از این است که به دست هرکسی سپرده شود.
ب. وجود پشتوانه قطعی تأمین حقوق در نفس حاکم(عصمت)،تا بدینگونه نیازی به دیگر ملاحضات که-گاه هست و گاه نیست-نباشد،و در حقیقت،وجدان مجسم رهبری و هدایت،جامعه را به سوی خیرکلی رهنمون گردد. و این بهترین نظام رهبری است که تاکنون بشریت آن را شناخته است.
علامه استاد حکیمی،دانش مسلمین ص270
دین اسلام،بزرگترین اصل اجتماعی و پاکترین نهاد سیاسی را پیشنهاد کرده است.اسلام گفته است رهبر جامعه انسان کسی نمی تواند باشد مگر فردی که از جانب خدا معین شده باشد: پیامبر-که مستقیم از سوی خدا انگیخته است-یا امام معصوم که به امر خدا و به دست پیامبر تعیین شده است. حقیقت دین خدا جز این نمی تواند باشد.جبرئیل فرود نمی آید و پیغمبر مبعوث نمی شود و قرآن نازل نمی گردد،که سلطنت های اموی و عباسی و غزنوی و سلجوقی و امثال آنها را درست کند. شهدای بَدر و اُحُد شهید نمی شوند که معاویه و یزید و متوکل بر توده های انسانی حکم رانند.1
...(( از غرب جهان یکی از دانشمندان فرانسه می نویسد:« سرّ نابود شدن اسلام در غرب(اسپانیا) و بقا آن در شرق،این است که اسلان غرب را فقط اموی ها تشکیل دادند،و همان ظواهر اسلامی در آنجا حکومت می کرد،این بود که در برابر جنبش نصرانیت و تشکیلات آنها اساسش بهم ریخته مضمحل شد،ولی در شرق چون رشته ای از تعلیمات معنوی اسلام در میان پیروان علی به نام«شیعه»بود،توانسته است چندین قرن در برابر نیروهای توانای غرب بایستد.» ))* 2
*از حضرت آیت الله سیدمحمود طالقانی در مقدمه کتاب«تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد» تألیف قاضی زنگه زوری
...در اسلام حکومت نیز الهی است،این خدا است که حکومت می کند نه دیگری.پیامبر فرستاده خداست و بیان کننده احکام خدا. حق جز این نیز و جز این نتواند بود. مسلمانی که از پیامبر و امام اطاعت می کند،به این دلیل اطاعت می کند که ایشان امر خدا را ابلاغ و اجرا می کنند. از این رو در اسلام صحیح،جایی برای سلطنت و حکومت اشخاص نیست.حکومت از آنِ خداست،پیامبر آورنده احکامِ خداست و خلیف? خدا و امام نائب و خلیفه پیامبر است و مبیّین احکام خدا، و عالمِ واجدِ شرایط(به تصدیق هویت تشیع)،نایب امام است. بدینگونه اطاعت از عالم یاد شده اطاعت از امام است،اطاعت از امام اطاعت از پیامبر است،اطاعت از پیامبر اطاعت از خداست.پس اطاعت دینی،اطاعت از خداست،چه در امور فردی و چه اجتماعی. صورت صحیح دین و دینداری این است.و می دانیم حکومت حقه الاهیه،پس از درگذشت پیامبر،بر سرکار نیامد و وصایای پیامبر در این باره عملی نشد.از اینجا یکی از حساسترین لحظه های زندگی بشر در برابر خدا و تکلیف آغاز می شود: آیا دنبال علی برویم یا دنبال ایادی بشر که توانسته اند قدرت را بدست گیرند؟
...در مرتبه بعد از پیامبر،علی و دیگر امامان جای دارند،و در مرتبه پس از علی و امامان،عالمان. دقت کنید! می گوییم،در مرتبه پس از علی امامان،این یعنی چه؟ درست که وقتی می گوییم در مرتبه بعد،مقدمات باطنی و مراتب ولایت در نظر نیست(و آن مقوله ای دیگر است)،اما همه مسئولیت های اجتماعی در حفظ امت و نشر اسلام و دفاع از قرآن منظور شده است...عالمان شیعه،از میان صحابه پیامبر به بعد،همه به ادای این رسالت پرداخته اند:ابوذرغِفاری،مقداد کندی،عبدالله ابن مسعود،محمدبن ابی بکر،قیس بن سعد،حجر بن عدی،سعید بن جبیر،هشام بن حکم،فضل بن شاذان،ابن سکّیت و ... 4
در قرآن کریم،سخن از خلافت الهی در زمین رفته است: خدا به فرشتگان گفت:«از جانب خود،در زمین خلیفه ای بگذارم و بگمارم».سوره بقره آیه30.
3-استادمحمدرضا حکیمی/بیدارگران اقالیم قبله/120-121
4-همان122
5-خورشید مغرب 142
جابر بن عبدالله انصاری روایت می کند: نزد رسول خدا ـ صَلی الله علیهِ و آله ـ نشسته بودیم که علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ آمد. رسول خدا فرمود: برادرم نزد شما آمده، سپس رو به کعبه نموده و آن را با دست خود لمس کرد و فرمود: به پروردگار این خانه سوگند که علی و شیعیان او در روز قیامت رستگار هستند. سپس فرمود: او پیش از همه شما همراه من به خدا ایمان آورده و با وفاترین شما در عمل به پیمان خدا و استوارترین شما برای اجرای حکم خدا و عادل¬ترین شما در میان مردم و منصف¬ترین شما در رعایت مساوات و بزرگترین شما نزد خدا به جهت مرتبت و منزلت است. جابر گوید: آن گاه این آیه نازل شد: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئکَ هُمْ خَیرْ الْبرَیَّه»(آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بهترین آفریدگانند)عن جابر بن عبد الله قال: کنا عند النبی صلى الله علیه واله، فأقبل علیّ بن ابیطالب فقال رسول الله: «قد أتاکم أخی»، ثم التفت إلى الکعبه فمسها بیده ثم قال:« والذی نفسی بیده إن هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه»، ثم قال: «إنه أولکم إیماناً معی و أوفاکم بعهد الله و أقومکم بأمر الله و أعدلکم بالرعیه و أقسمکم بالسویه وأعظمکم عند الله مزیه»، قال و فی ذالک الوقت نزلت فیه: «إن الذین آمنوا وعملوا الصالحات أُولئک هم خیر البریه» (بیّنه:7) ...
علی(ع) در یکی از نامه هایی که نوشته فرموده است؛آن را بر شیعه بخوانند، پس از«بسم الله» چنین می گوید:
من عبد الله امیرالمومنین،الی شیعه من المومنین، و هو اسمُ شرَّفهُ اللهُ فی الکتاب،فانه یقول: « و ان شیعه من ابراهیم» و انتم شیعه النبی محمد...اسمٌ غیر مقتصٍ،و امر غیر مُبتدعِ ...
استاد سید حسن الامین لبنانی می گوید:
تشیع در جوهر و حقیقت خویش،چیزی است ساده،فطری و خالی از هرگونه پیچیدگی و انحراف. چون تشیع قبول این نظریه است که پیامبر،بزرگتر و برتر و عاقل تر از این بود که سرنوشت مسلمانان را،پس از خود به دست هرج و مرج بسپارد و بگذرد، تا در نتیجه مسلمانان قربانی کشمکشها شوند، کشمکشهایی که بر سر بدست آوردن«حکومت» پیش می آید. همان حکومت دینی،که محمد در کنار تبلیغ اصول دین،آن حکومت را نیز تاسیس کرده بود [ و قهرا کسانی بودند-چنانکه همیشه هستند- که برای بدست گرفتن زمام حکومت تلاش کنند.چون پیامبر تنها یک سلسله احکام اخلاقی عرضه نکرده بود،بلکه فلسفه سیاسی نیز داشت و حکومتی اسلامی و قرآنی پدید آورده بود که هر لحظه مورد طمع و توجه بود]. هر انسانی،حتی کسی که رسالت خدایی محمد و حکمت انسانی او را نداشته باشد،ممکن نیست،در چنین امری اهمال روا دارد.پس چگونه ممکن است بگوییم پیلمبر خدا چنین اهمالی کرده است؟ آنهم پیامبری که به جز داشتن مقام نبوت،یگانه نابغه روزگار نیز بوده است.پس به جز دلایل نقلی و آنهمه حدیث،عقل می گوید،این اهمال کاری را نمی توان به محمد نسبت داد...
و شیعه معتقد است که خصوصیات و صفات شخصی بسیار فوق العاده علی،موید شایستگی اوست برای خلافت اسلامی. بنابراین،پیامبر هم که او را برای خلافت پس از خود تعیین کرد،به علت مسائل خصوصی و خویشاوندی نبود[پیامبر خویشاوندان دیگر در میان مسلمانان بسیار داشت]،بلکه به این دلیل بود که،علی شایسته این مقام بود. ...
دایره المعارف الاسلامیه الشیعیه ج 1/10-11
بدین گونه است که من،به هنگام برخورد یا عباراتی از قبیل«چگونگی پیدایش شیعه»،«تشیع و منشأ آن»،«شیعه در اسلام» و امثال آن،سخت دچار آشفتگی می شوم. این عبارت را که گاه عالمان خود ما نیز به کار برده اند،حتی خود من ممکن است از باب رعایت تعارف به کار برده باشم،ولی آیا چگونگی پیدایش شیعه،چیزی جز چگونگی پیدایش اسلام است؟ و منشأ تشیع جز اسلام و منشأ اسلام چیزی تواند بود؟ اگر محمدبن عبدالله مبعوث نشده بود،و ما را با قرآن و قبله و علی آشنا نساخته بود،ما با علی و اولاد علی چه آشنایی داشتیم؟ ما علی و اولاد علی را بعنوان آیینه تمام نمای قرآن و رمز حقیقی اسلام و خلفای خدا پیشوا گرفته ایم.بنابراین امثال تعبیرات یاد شده تنها وقتی درست است که به معنای مجازی گرفته شود.
...به عبارت بسیار ساده و روشن،مسلمان شیعه مصری یا عرب یا ایرانی یا هندی مثلا،می گوید: من مسلمان نشدم که سلطانم را عوض کنم،و اگر روزی،امیرمصری،یا مُنذر غسّانی،یا شاه ساسانی،یا حاکم هندی بر من حکمرانی داشت امروز خلیفه و ملک عرب حکمروایی داشته باشد،و اگر روزی سروکارم با یزدگرد ساسانی بود،امروز با حجاج ثقفی است.بلکه من بعنوان طلب حقیقت و گرویدن به دین حق،به محمد گرویدم،به خاطر خدای محمد و قرآن محمد و نبوت محمد و تعالیم محمد.و پس از او،این همه را نزد معاویه و یزید و هشام و ولید و هارون و مأمون و متوکل و مستعصم نیافتم،بلکه نزد آل محمد(ص) یافتم.از این رو دنبال آنان رفتم و در راه آنان همه چیز دادم حتی جان. نیز او خود گفته است که در پی قرآن و آنان روم.پس من به دلیل محمد دنبال علی رفتم. همین و همین. این است منطق شیعه و منطق تشیع،و منطق خونین و فجر شکافنده که یادآور خونهای تشیعند هماره و دیگر هرکس جز این بگوید،برای خویشتن می گوید.2
1- استاد علامه محمدرضا حکیمی .حماسه غدیر 163
2-همان 169-171
جوانان آگاه و مردم متدّن ایران ! بدانید که جز «نظام عامل بالعدل» ، یعنی مجری عدالت به نحو احسن، در همه چیز و در همه جا و برای همه کس، هیچ حاکمیتی اسلامی نیست. و جز « جامعهء قائم بالقسط»، یعنی جامعهء سرشار از عدالت، هیچ جامعه ای قرآنی نیست ...
عاشورا مظلومیتی مضاعف ص 72
حکومت اسلامی پیشکش، عدالت علوی( که همان عدالت اسلامی و قرآنی است،نه چیز دیگر)، نیز پیشکشتان، بگذارید انسان در برابر چهار نفر بیگانه از اسلام و مطلّع از این اوضاع، خجالت نکشد و بتواند اسم اسلام را بر زبان بیاورد.
با جاری اعصار صلابت ص36
... با وجود شکافهای طبقاتی عمیق در جامعه و پیدایش قلّه های ثروت، در کنار درّه های عمیق فقر... جالب توجّه (بلکه باعث تعجّب وتأسّف) اینکه در عین حال، حکومت هم اسلامی نامیده می شود(یعنی مبتنی بر احکام قرآن) و هم مردمی(یعنی مورد خواست و رضایت قلبی تمام کشورها)...
عقل خود بنیاد دینی ص39
هنگامی که به نام اسلام و یاد حسین(ع) و نام حسین(ع) این همه جوانهای این مملکت به جبهه رفتند و سپس جنازهء آنها را، آن هم نه همه را، به خانواده هایشان تحویل دادند، باید «نظام عامل بالعدل» (به نصّ قرآن) و «جامعهء قائم بالقسط»(به نصّ قرآن)، تشکیل می یافت. و آیا به جای آن، چه کردند؟... کو عمل به احکام قضایی و اقتصادی اسلام؟ کو پیام عدالت عاشورا؟
عاشورا مظلومیتی مضاعف ص19
نفس در مذهب اهل بیت (ع) (یعنی در شناختهای خالص الهی و معارف سرهء قرآنی)،-برخلاف نظر فلاسفه- مجرّد نیست.
فیض کاشانی دراین باره چنین می گوید:
مقصود از روح در اینجا ،همانی است که انسان با واژهء "من" از آن یاد می کند ، یعنی : نفس ناطقهء انسانی . و همین حققیت است که فلاسفه و خردمندان در شناخت واقعیّت آن سرگردان گشته اند . لیکن آنچه از اخبار ائمهء طاهرین (ع) استفاده می شود این است که نفس ناطقه ، شبحی مثالی (مقداری) است به شکل خود بدن . متألهان و محققّان الهی که اهل مجاهدات و مشاهدات بوده اند نیز آن را همینگونه معرفی کرده اند.
پس نفس انسانی نه صد در صد جسمانی است ، نه صد در صد مجرّد ، بلکه دارای حالتی بینابین است ، و با وجود ملکوتی بودن ، در میان عالم مادّه و معنی جای دارد.1
1-« وافی» ج 3-جزء2-ص36 چاپ قدیم و تفسیر صافی ج 3 ص110
معاد جسمانی در حکمت متعالیه-ص331
«فقه»در اصطلاح احادیث و اخبار به طور غالب -به معنای فهم کامل و جامع دین به همه ابعاد آن- بکار می رود.
... پس اجتهاد در بخشی از احکام دین و حلال و حرام آنها که امروز اصطلاح شده است(و شامل رسیدگی به بخشی از احکام دین و حلال و حرام آنها ) و (شامل رسیدگی به بخشی از احکام اسلام است نه همه آنها، آنهم گسسته از دیگر اجزاء دین، و جدا و به دور از معارف و اخلاق و فلسفه کلی و هدف اجتماعی دین و مبانی اقتصادی دین)،اصلا آن تفقه منظور و مطلوب و نتیجه بخش و فردپرور و جامعه ساز نیست،و ثمراتی که باید داشته باشد،در ساختن فرد و جامعه و تبیین «نظام قسط قرآنی» در «اقتصاد اسلامی» و امثال آن نداشته و ندارد... پس فقه در اصطلاح احادیث،به معنای «علم جامع دینی» و «علم جامع قرآنی و حدیثی» است، که شامل عقاید ،اخلاق،احکام،سیاست،اقتصاد و تربیت است،یعنی آنچه برای تربیت(ساختن) فرد و سیاست(اداره) اجتماع لازم و ضروری است.
کلام جاودانه/ص81
تعبیر «عقلانیّت و دین» تعبیری است غیر علمی و غیر واقعی ، و اگر کاربردی داشته باشد ، در دنیای مسیحیّت و یهودیّت است و در مورد «عهدین» موجود که در آن مطالبی است غیر قابل انتساب به وحی و عقل. بنابراین ،چنین تعبیری در دنیای اسلام، بخصوص جهان تشیع ، با غنای عقلانی-معارفی بیکرانی که از برکت قرآن کریم و سنّت نبوی و تعالیم معصومین(ع) دارد ، هرگز نباید به کار برده شود ، که تعبیری است ناشی از جهل به ابواب معارف ، یا –خدای ناخواسته- خیانت به حقایق تعالیم.
فاضلان آگاه و متعهد نباید آن را بپذیرند،تا چه رسد که در کتابها و مقاله ها بنویسند،و در رسانه ها آن را-یعنی تعبیر یاد شده را- عنوان کنند،که بسیاری را گمراه خواهد کرد.
اصل این تعبیر، از سوی ایادی استشراقی و استعماری و عوامل آنان وارد حوزهء فرهنگ اسلامی و قرآنی شده است، و خواسته اند دین اسلام را هم تا سرحد مسحیّت و یهودیّت پایین آورند و غیر قابل تعقل وا نمایند، و معارفش را در شمار آن معارفِ کذایی قرار دهند. و قرآن کریم را کتابی از گونه «عهدین» معرّفی کنند ؟ !
معادجسمانی در حکمت متعالیه ص315-استاد محمدرضا حکیمی
هواداران فلسفه اسلامیزه شده، تعقل و استدلال را منحصر در فلسفه و تفلسف می دانند و رد یا نقد این فلسفه را مساوی می دانند با نفی تعقل و نفی استدلال . این مغالطه از آنجا نشأت می گیرد که عقل را با فلسفه یکی می دانند.
اما آیا هرگونه تفلسف ورزیدن مستلزم انکار عقل است؟!
نقد این منطق تحکم آمیز توسط علامه حکیمی:
«تعقل» در عرف اهل نظر به معنای بکارگیری عقل،خردورزی،و استفاده از نیروی عقل
«استدلال»به معنای دلیل جستن و دلیل آوردن بر مطلب و مسئله و موضوعی است.
«فلسفه»به معنای نظام خاص فکری و دستگاه ویژه شناختی است. بنابراین سه مفهوم مذکور،به ترتیب از عام به سوی خاص می رود. چون تعقل اعم است از استدلال،و استدلال اعّم است از فلسفه.
...پس روشن می گردد نفی فلسفه به طور عام،یا نفی فلسفه ای خاص،مستلزم نفی استدلال نیست،چنانکه نفی استدلال نیز نفی مطلق تعقل نیست.(نفی خاص مستلزم نفی عام نیست.به سخن دیگر، اگر مکتبی بگوید در فهم فلام موضوع نیازی به فلسفه نیست،یا از راه فسفه نباید رفت،یا ضرورتی ندارد که از راه فلسفه برویم،معنای این سخن انکار استدلال نیست تا چه رسد انکار تعقل و بکارگیری نیروی عقل)1
*****
...دو مغالطه ویرانگر در علم و فرهنگ :
1-«عقل» را به معنای «فلسفه» گرفتن(تعقل یعنی تفلسف)
2-«عقل» را در برابر «وحی» قرار دادن(تعارض عقل و وحی)
در صورتی که این هردو مطلب غلط است،نه عقل به معنای فلسفه و نه عقل گرایی مساوی با تفلسف است؛ و نه«عقل» و «وحی» در برابر هم قرار دارند. آنچه در برابر هم قرار می گیرد،«فلسفه های بشری و پر از نقض و اشکال« و «وحی لاریبی» است ، نه «عقل» و «وحی» .2
*****
مشکل فسفه و فیلسوفان –به طور کلی و اساسی- مطلق کردن«عقل» است و مشکل عرفان و عارفان،مطلق کردن «کشف» . و چون عقل و کشف را مطلق می کنند،دست به «تاویل» می زنند. در حالی که واقعیت این است که نه عقل مطلق است و نه کشف؛ اگر عقل یا کشف مطلق بود،باید در معارف پیروان عقل یا تابعان کشف اختلافی وجود نداشت،زیرا در مطلق اختلافی نیست. آری عقل،نه عقل مطلق است و نه کشف،فقط «وحی» مطلق است،از اینرو در آن اختلاف نیست.و خود قرآن می فرماید: « و لو کان من عند غیرالله،لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» سوره نساء آیه83
که اگر از ناحیه غیر خدا بود اختلافات فراوانی در آن می یافتند.
از نزد غیرخدا بودن،یعنی از راه فلسفه و عرفان بشری،زیرا برای معرفت حقایق معارف جز این دوراه-پس از راه وحی-راه سومی وجود ندارد. 3
*****
...و اگر کسی بگوید،عقل یعنی فلسفه،و تعقل یعنی تَفَلسُف(آنهم با مطالبی که به قول خواجه نصیرطوسی«عقلی – وهمی» و به قول میرفندرسکی«خطابردار»است)،باید کوس جهل او را بر بام جهان کوفت!! اینهمه متفکران،در زمینه های مختلف،در تاریخ بشر،مخترعان،هنرمندان،قانو ندانان،ریاضیدانان،موسیقیدانان بزرگ(با آن سمفونی ها) و دهها متفکر در دیگر رشته ها که فسلفه ای را بونکرده بودند،یا به عرفان مبتنی بر ادعای کشف صدرایی متوجه و معتنی نبوده اند، عقل نداشتند و در زمر? مجانین بودند... میلیاردها مردم عادی جهان،که همیشه در عهدها و عصرها زیسته اند،و جهان را آباد نگاه داشته اند،عقل نداشته اند،چون «اسفار» نخوانده بودند،«زهی تصور باطل، زهی خیال محال»!! 4
*****
مگر عقل یعنی فلسفه؟ و اگریعنی فلسفه،کدام فلسفه؟ افلاطونی؟ارسطویی؟رواقی؟فل وطینی؟مشایی؟اشراقی؟صدرایی ؟5
*****
عقل یک حرکت وضعی دارد و یک حرکت انتقالی. مطلق کردن فلسفه ها و در محدوده هرفلسفه ای متوقف ماندن همان حرکت وضعی است،یعنی حرکت هست نه سکون،لیکن وضعی است نه انتقالی.حرکت انتقالی درگرو اجتهاد در فلسفه هاست و قبول نقد در آنها،به منظور روشن گشتن نقطه های نهایی ناشده یا مورد اختلاف و سپس رسیدن به آستانه حقایق نهایی شده.6
1-مکتب تفکیک ص359
2-الهیات الهی-الهیات بشری/مدخل
3-شرف الدین-ص165-166
4-الهیات الهی-الهیات بشری/مدخل/ص135
5-معادجسمانی در حکمت متعالیه ص158
6-اجتهاد و تقلید در فلسفه ص192
.: Weblog Themes By Pichak :.