بخش دوم در پست بعد
در هریک از سرزمینهایی که اسلام بدان پای نهاد، چیزی به نام «طلب علم» مطرح نبود، و تحصیل آگاهی و شناخت وظیفهء عمومی محسوب نمی گشت. اگر اشرافیت یا سیاست در جاهایی باعث شده بود تا عده ای انگشت شمار به طلب فضل و دانشی اندک کشانیده شوند، ربطی به فرهنگ عمومی و زمینهء ذهنی و علوم وسیع و همگانی نداشت. به سخن دیگر، پیش از ظهور اسلام، نه تنها طلب علم در هیچ جا واجب نبود، بلکه در جاهایی قدغن و ممنوع بود، یا آشکارا و برطبق قانون موجود یا ضمنی و در عمل.
با موضعگیری اسلام که طلب علم را واجب کرد، تحصیل علم امری شد هم حتمی و هم عمومی. مسلمانان همه در برابر احکام اسلامی برابرند. واحب بر همه است و حرام بر همه حرام. این انقلاب فکری، موجب انقلاب اجتماعی شد. طبقات در هم ریخت. مرزهای واهی فرود آمد. بندها گسست. زنجیرها شکست. استعدادها شکفت. خردها مصرف پیدا کرد. عقلها رها گردید. جانها بیدار شد. روحها زنده گشت. انسان پایمال زیر نظامهای نظامی جانی تازه گرفت، و شرف اراده و اختیار به او بازگردانیده شد.
ما ایرانیان، با قبول دین اسلام، صاحب «قرآن» شدیم. توحید ناب و خالص اسلامی را آموختیم. و از گرفتاریهای انواع ثنویّت مجوسی و مانوی و مزدکی و تثلیثِ مسیحی آسودیم. و دارنده «دین توحید» گشتیم. به گفته دکتر عبدالحسین زرینکوب:
بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و شوق پذیره شدند. دین تازهای را که عربان آورده بودند، از آیین دیرین نیاکان خویش برتر مییافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را در برابر توحید محض و بی شایبه ی اسلام، شرک و کفر میشناختند... از این رو آیین مسلمانی را دینی پاک و آسان و درست یافتند و با شوق و مهر بدان گرویدند.
درباره توحید خالص و بی تضاد و خالی از شائبه اسلام... یکی از محققان خارجی،گوستاو لوبون فرانسوی، که درباره تمدن اسلام و عرب تحقیقات بسیار دارد، چنین می گوید:
تمام سادگی و شأن و مقام اسلام روی همین وحدانیّت مطلقه قرار گرفته، و همین سادگی باعث قوّت و استحکام این دین گردیده است.
این توحید خالص محض را چون در آن هیچگونه پیچیدگی و معمّائی نیست، به آسانی میتوان فهمید. و ایمان به امور متضادّی که در ادیان دیگر تعلیم داده شده و عقل سلیم ابداً نمیتواند آنرا قبول کند، هیچیک در این دیانت وجود ندارد.
خدای واحد مطلق معبود، تمام مخلوقات در نظر او مساوی، عدّه خیلی کمی از ارکان دین که فرض شده... ملاحظه کنید! کدام مذهبی از این مذهب سادهتر و روشنتر یا نزدیکتر به فهم عامّه است؟! یکنفر تازه مسلمان خیلی عامّی از هر فرقه و صنفی که بوده باشد، از عقائد مذهبی خود بخوبی واقف، و میتواند به آسانی آن عقائد را در یک سلسله الفاظی خیلی ساده و روشن بیان نماید برعکس از یکنفر عیسوی اگر راجع به مسأله تثلیث یا تبدیل جنس1 و امثال آن از عقاید مرموز پیچ در پیچی که در مذهب مسیحی است سؤال شود، تا وقتی که آن بیچاره در علم کلام ماهر نباشد...هیچ وقت نمیتواند از عهده جواب آن برآید2. بساطت و سادگی و وضوح اصول عقاید اسلامی، به علاوه رفتار با خلایق به عدل و احسان سبب عمده ای گردید که تمام روی زمین را تسخیر نماید و همین بساطت و وضوح و حسن رفتار بوده که به وسیله آن اقوامی مثل مصریان که از زمان امپراتوران قسطنطنیه پیرو مذهب مسیح بودند به مجرد دعوت به دین محمدی، دیانت مسیح را ترک گفته قبول اسلام نمودند، حال آن که از هیچ قوم مسلمانی اعم از غالب و مغلوب دیده نشده که به واسطة دین مسیح، اسلام را ترک گفته باشد... 3
بدینسان، با تابیدن فروغ قرآن بر پهنه ایران، سعادت جاودان بدین مرز و بوم روی نهاد. و آموزشهای مینوی قرآن مقدس، بر گرفتاریها و انحطاطها و اختلافها چیره گشت. آنروز که اسلام آمد،سرتاسر ایران،عرصه کارزار عقاید گوناگون و روحانیتهای متضاد بود.تباهی همه سو جای کرده بود و قدرت تباهیها آفریده بود.
«موبدان و هیربدان نیز در اواخر این عهد به فساد گراییده بودند. کتاب پهلوی« مینوک خرد» که به حکم قراین در اواخر دورهی ساسانی، تألیف شده است، یک جا که عیب روحانیان را بر میشمارد، میگوید «عیب روحانیان ریاورزی و آزمندی و فراموشکاری و تن آسایی و خردهبینی و بدگرایی است...از قرائن بر می آید که در دوره ساسانی ، در آیین زرتشت، خلاف و اختلاف بسیار بوده است... در قلمرو پهناور حکومت ساسانی ،آیین زرتشت با ادیان گوناگون روبرو بود. آیین عیسی و مذاهب کلدانیان و صابئان از جانب غرب با آن در جدال بود. در مشرق آیین بودا و دین شمنان آن را تهدید می کرد.فلسفه یونان نیز، خاصه از عهد انوشیروان، بعضی اندیشه ها و خاطرها را نگران خویش می داشت.
آیین مانی، که در واقع معجونی از عقاید و مذاهب متداول آن عصر بود، نزد مغان، بدعتی بزرگ تلقّی شد و چنان که در تاریخها آورده اند موبدان برای برانداختن آن، جهد بسیار کردند. او را محاکمه کردند و نابود نمودند و پیروانش را نیز سخت عقوبت دادند...تعصبی که مغان در قتل و طرد مانویان به خرج دادند، باب زندقه را فراز نکرد. چندی برنیامد که مزدک ظهور کرد و سخنانی تازه تر آورد. این مزدک، چنانکه از اخبار بر می آید خود از موبدان بود و آیین تازه ای هم آورد که تاویلی از آراء زرتشت به شمار می آمد...موبدان و روحانیون زرتشتی، آیین زروان را نیز، مانند عقاید مانی، نوعی رفض و بدعت می شمرده اند و با آن مخالفت می ورزیده اند ...»
آری در چنین هنگامه ای گرانخیز و تاریکیها و پراکندگی ای که تباهیها آفریده بود بود و مزاج دهر و زمانه را نیز تباه ساخته و گردانیده بود فروغ دامن گستر کتاب خدا بر سرزمین ایران تابیدن گرفت. گلبانگ محمدی در همه سوی و کوی طنین افکن گشت.قرآن کریم با معارف وسیع و الاهیات غنی و احکام و اخلاق ژرف و بنیادی خویش بر ما عرضه گشت. ما ایرانیان بجز اینها همه و دیگر تعالیم قرآنی، دسترسی به طلب علم پیدا کردیم. توانستیم درس بخوانیم،عالم شویم، طلب آگاهی پیدا کنیم. و دارای فرهنم گردیم.که همه شعب معارف انسانی آنروز جهان را در بر می گرفت.
تا پیش از ظهور سلام،حکومت ساسانی و بندهای استوار استخوانسای طبقاتی،کجا روا می دید که یک تن از مردم عادی دست به کتاب بزند، و فرزند یک روستایی یا شهری غیر داخل در طبقه ویژه، راهی مکتب و مدرسه گردد. باید گفت مکتب و مدرسه ای هم، به آن صورت که در دوران اسلامی تصور می کنیم، وجود نداشت.مشتی آموزش بسته بومی ویژه بود. آنهم در میان موبدان و هیربدان و امیران و امیرزادگان، که به وسیله چند معلم سرخانه، تعلیم داده می شد. و اندکی علم طب و نجوم برای تامین سلامتی شاهان و آینده بینی برای کارهای آنان. اما اینکه در هر محله ای و کویی و برزنی،چند مسجد ساخته شود، و در هر مسجدی،چند مدرس درس دهند و چند محدث حدیث گویند و چند خطیب ادب و معارف بیاموزند، بجز دیگر مدرسه ها و مکتبها، اینها همه ره آورد اسلام بود و فرهنگ و تربیت اسلامی، و گرنه پیش از اسلام:
در اوستای جدید جامعه ایرانی را به سه طبقه به این شرح تقسیم کردهاند
نخست؛ روحانیون دوم؛ جنگیان سوم؛ کشاورزان (Vastry ofshuyant) (Rathaeshtar) ... چون نوبت به ساسانیان رسید، تشکیلات جدیدی در جامعه ایجاد کردند که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود. تفاوت این شد که طبقه سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در طبقه چهارم گذاشتند... . (Athraran)
جامعه ایرانی بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون. بنابر نامه تنسر حدودی بسیار محکم نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا میکرد. امتیاز آنان «به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود...در شاهنامه فردوسی از خسروانی کلاه و زرینه کفش بسیار سخن رفته است،که مایه امتیاز اشراف بزرگ بوده است. به علاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند. هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود و از عواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچ کس نباید خواهان درجه باشد فوق آنچه به مقتضای نسب به او تعلق میگیرد ...
قوانین مملکت حافظ پاکی خون خاندانها و حافظ اموال غیر منقول آنان بود... نام خانوادههای بزرگ را در دفاتر و دواوین ثبت میکردند. دولت حفظ آن را عهده دار بود و عامه را از خریدن اموال اشراف منع میکرد.
در میان طبقات عامه تفاوتهای بارزی بود. هر یک از افراد مقامی ثابت داشت و کسی نمیتوانست به حرفهای مشغول شود،مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفریده شده بود...
پادشاهان ایران هیچ کاری را از کارهای دیوانی به مردم پست نژاد نمیسپردند ...بطور کلی بالا رفتن از طبقه ای به طبقه دیگر مجاز نبود، ولی گاه استثنا واقع می شد. و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاصی نشان می داد. در این صورت «بر نامه تنسر»، آن را بر شهنشاه عرض کنند، بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات، تا اگر مستحق دانند به غیر طایفه الحاق فرمایند...4
درباره ممنوعیت تحصیل علم و قدغن بودن علم و درس خواندن، در ایران پیش از اسلام،که اشاره کردیم بهترین شاهد واقعه ای است دردناک که حکیم ابولقاسم فردوسی، در «شاهنامه» نقل کرده است.
خسرو انوشیروان(خسرو اول ساسانی531-579م)، در یکی از جنگهای خود با رومیان دچار کمبود هزینه می شود،و وضع مالی و خزانه دولت برای تجهیز سپاه کفایت نمی کند. موبد نزد خسرو می آید و او را از کمبود هزینه آگاه می کند. خسرو دژم چهر و غمگین می شود و بوزرجمهر(بزرگمهر) را می خواهد بدو می گوید هم اکنون ساربانان را بخواه و شتران بُختی(قوی هیکل دوکوهانه سرخ رنگ) رابه راه انداز تا بروند و صد گنج از مازندران بیاورند. بوزرجمهر می گوید: از اینجا تا مازندران راهی بسیار است و سپاه اکنون تهیدست و بی خواربار است. خوب است در این شهرهای نزدیک کسانی مایه دار، از میان بازرگانان و مالکان بجوییم و از آنان وام خواهیم. خسرو رای مرد دانان بوزرجمهر را می پسندد. بوزرجمهر مردی خردمند و خوب چهر می جوید و می گوید: با شتاب برو و کسی از نامداران که به ما وام دهد بیاب و بگو که خواسته و مال او را از گنج دولتی پس خواهیم داد.
فرستاده می آید و مردم را گرد می آورد و وامی را که خواسته اند یا می کند. در این میان کفشگری5 موزه فروش، گوش تیز می کند و به سخنان،مامور نیک گوش می دهد و چون چگونگی را در می یابد و آرزوی دیرینه خویش را_آرزوی هر انسان با شعور را _ نزدیک به شدن می پندارد، از مبلغ مورد نیاز می پرسد. به او پاسخ می دهند. او میپذیرد که آن هزینه را بپردازد.آنگاه قبان و سنگ می آورد و آن «چهل هزار درم» را می کشد و می دهد. سپس تقاضا می کند که در برابر این مبلغ، بوزرجمهر نزد خسرو پایمردی و شفاعت کند. تا خسرو روا داند و اجازه دهد که فرزند او به طلب علم رود و درس بخواند. فرستاده، گزاردن این خواهش را می پذیرد و به هنگام بازگشت ،چون آن هزینه سنگین را نزد بوزرجمهر می برد، خواهش پردازنده را نیز یاد می کند. بوزرجمهر به خسرو می گوید. خسرو بر می آشوبد و به حکیم می گوید: دیو چشم تو را کور کرده است. برو . آن شتران را بازگردان و آن وام را بازران. « مبادا کزو سیم خواهیم و زر».
در چنین شرایط سختی و نیاز مبرمی، آن وام را (به جرم اینکه پردازنده که از طبقات پایین است و صنعتگر، نه دبیر زاده و موبد زاده و نه از خاندانهای بزرگ، اجازه درس خواندن برای فرزند خود خواسته است) باز می گردانند. و دوباره و بدینگونه دل مردی را که آرزو داشت فرزندش درس بخواند، پر درد و غم می کنند. و مرد کفشگر با آن همت و فداکاری، و لابه و التماس، آرزوی درس خواندن فرزند خویش به خاک می برد.
فاجعه مرد کفشگر را از زبان خود فردوسی باز شنویم: +
پاورقی:
1-مقصود از "تبدیل جنس"، این است که نان و شرابی که مسحیان در مراسم خاص مذهبی می خورند، به گوشت و خون حضرت عیسی تبدیل می شود(!). نوشته اندکه هزارات تن از مردمان مسیحی را که به این تبدیل عقیده نداشته اند و این خرافه را نمی پذیرفته اند،میان آتش سوزانیده اند.
2-گمان نمی کنم هیچ ماهر در علم کلامی هم بتواند، تثلیث(سه خدایی،سه اقنومی) را، به وجهی خردپذیر، به توحید(یک خدایی،یکتاپرستی)، باز گرداند.
3-چنانکه جان برنال محقق مسیحی،نویسنده کتاب "علم در تاریخ" درباره دانش آن روزگاران،در جهان مسیحیت،می گوید: "نجوم ذره ای فراتر از تنظیم تقویم و تعیین روز عید پاک نمی رفت" کتاب یاد شده ترجمه ح.اسدپورپیرانفر و کامران فانی،چاپ امیرکبیر،تهران(1354) ج1 ص228
4- "ایران در زمان ساسانیان"- آرتور کریستین سن.ترجمه رشید یاسمی.چاپ ابن سینا ص118 و 339-342
ادامه در مطلب بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.