«...تأملات الهی و استدلالهای عقایدی و اندیشیدن فلسفی و نظامهای جهان شناختی در اسلام، دارای یک نقطه آغاز نیست، چنانکه دارای یک مفهوم نیز نیست. ...وقتی می گوییم «الهیّات اسلامی»، یا «فلسفه اسلامی» به چه چیز اشاره می کنیم و منظورمان چیست؟ اگر منظور معارف اصیل خود اسلام است...بیگمان ظهور آن معارف همان ظهور اسلام است و بس. البتّه این معارف و اصول را اصطلاحاً «فلسفه» نمی نامند. و اگر وقتی می گوییم «فلسفه اسلامی»، دستگاههای کلامی را منظور می کنیم، باید بپذیریم که آنچه در این دستگاهها عرضه شده است، اندیشه های فلسفی خود مسلمانان است، یعنی نوعی تفکّر در داخله اسلام، که در عین برخورداری از معارف اسلامی، متأثر است از جریانهای پراکنده فکری غیراسلامی، نه مبتنی بر نظامهای مرتّب فلسفه یونانی و ... و در این صورت، حق با کسانی است چون رنان فرانسوی که می گوید : «فلسفه حقیقی اسلام را باید در مذاهب متکلّمان جستجو کرد...»
و اگر هنگامی که می گوییم «فلسفه اسلامی»، غرض همین کاربرد رایج و متعارف است با مجموعه اصطلاحات و مفاهیم و واژگانی ویژه خویش، در این صورت بیگمان، مقصود همان نظام «مشّائی- اسلامی» است که با کندی می آغازد و سپس نظامهای متفاوتی از جمله نظام اشراقی-اسلامی سهروردی، یا دستگاه ابن رشد، یا نظام عرفانی-اسلامی ملّاصدرای شیرازی و ... و در هر حال تردید کردن در اینکه چیزی به نام «فلسفه اسلامی» داریم بیجاست. نیز باید توجه داشت که فلسفه اسلامی - به همین اصطلاح، یعنی دستگاه فکری کسانی چون کندی و فارابی و عامری و ابن سینا و ابن رشد و ابن طفیل و شیخ اشراق و خواجه نصیرالدّین طوسی و میرداماد و صدرالمتألّهین و...- یک دستگاه صرفاً یونانی یا اسکندرانی یا فلسفه قدیمی دیگر نیست؛ زیرا این فلسفه ها به صورت موجود، دستگاههایی است پرورده و تنقیح یافته و تکمیل شده در دامن فرهنگ و تمدّن اسلامی، و اشباع شده از تفکّرات مسلمانان، گو اینکه مقدار عمده ای از عناصر خود را از جاهای دیگر گرفته باشد. همیشه مکاتب و دستگاههای فکری چنینند که پس از مقداری از مواریث، نظام نوینی عرضه می کنند. دستگاههای فلسفی متأخّر غرب نیز چنین است. ... آنچه اکنون می گویم به این معنی نیست که حقایق معارف قرآنی همینهاست، چنانکه واضح است. پس همواره اصالت اسلامی و قداست موضعگیری متفکّرانی قرآنی، چون شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، محفوظ است و مقدّس.»
عقل سرخ.مقاله، تعلیقات(فلسفه...) ص343-345
- تا «نقد فلسفی» نداشته باشیم، «فلسفه» نیز نداریم. بیان مطالب فلسفه، با فرض فهم درست آنها، فلسفه نیست، نقل فلسفه است. فلسفه تاریخی، فلسفه عصری نیست. ما باید اگر نمی توانیم در صدد جستجوی حکمت وَحیانی و فلسفه خالص قرآنی برآییم، دست کم، برای داشتن یک فلسفه عصری تلاش کنیم.
همچنین روشن است که فلسفه مبتنی بر مطالب عرفانی و کشفی (در صورت تمامیّت کشف)، فلسفه خالص عقلی نخواهد بود.
نیز روشن است که تعبیر «علوم عقلی»، در مورد فلسفه (هر فلسفه ای)، یک اصطلاح است، و گرنه علوم و معارف وَحیانی، عقلانی تر از مصطلاحات فلسفی است،1 زیرا علوم وَحیانی، از مقوله «دفائن العقول»، است، نه سطوحُ العقول. بزرگان بسیاری نیز به برتری داشتن قاطع معارف وحیانی بر علوم عقلی بشری، و همچنین نقص این علوم اخیر، یا عدم توانایی این اصطلاحات بر کشف حقایق و رساندن بشر به حقایق اشیا تصریح کرده اند، از قبل یعقوب کِندی، ابن سینا، خواجه طوسی، میرفندرسکی، جناب صدرالمتألّهین و ... و ما نصّ سخنان آنان را در کتابهای «مکتب تفکیک»، «معاد جسمانی در حکمت متعالیه» و «اجتهاد و تقلید در فلسفه»، با استناد به مدارک متقن آورده این. هرکس در سخنان این بزرگان -که قافله سالاران کاروان فلسفه اند- تأمّل نکند، و باز به تکرار گفته ها و پندارهای خویش بپردازد -پیش از هرکس- به خود زیان راسنده است، و از فهم منزّه از تقلید محروم مانده است.
1. چنانکه ملّا عبدالرّزاّق لاهیجی (م: 1072ق) می گوید: «مقدّماتی که فراگرفته شود از معصوم، بطریق تمثیل، به منزله «اوّلیّات» باشد در قیاس برهانی...»- «گزیده گوهر مراد»، ص23. تمام سخنان وی را در کتاب «اجتهاد و تقلید در فلسفه»، ص145 ملاحظه کنید.
عقل سرخ. مقاله الحیاة و نظری لطف آمیز. ص285-287
.: Weblog Themes By Pichak :.