امام جعفر صادق(ع) در تفسیر آیه «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ» می فرماید: « یعنی فی الخَلق، إنه مثلُهم مخلوق» اینکه در آیه گفته شده است که پیامبر مثل دیگر بشرهاست یعنی در «مخلوق بودن» چنین است، او هم مانند دیگران مخلوق خداوند است» ، لیکن چه مخلوقی و در چه مرتبه ای؟ آری، پیامبر اکرم«ص» نیز مانند دیگران مخلوق خداست، او نیز خالق دارد، او نیز عبد است و رسول. خدای آفریدگار، خالق و آفریدگار او نیز هست چنانچه دیگران، و او وجودی سرمدی و ازلی نیست بلکه مخلوق است، اینها درست، لیکن او پیامبر است و دیگران دیگرانند. او دارای مقام «عبودّیت تامه» است که مستلزم «فنای کلی» ست. و فنای کلّی مستلزم «استفاضه کلی» است. از این رو او برترین مخلوق است که فیض وجود، به برکت وجود او، به دیگران می رسد.
کلام جاودانه .ص 111
مراتب عقل = عقل و تعقل از اهم به مهم:
1- عقل و تعقل وحیانی (دفائنی- فطری-نوری- العقل نور...)
2- عقل و تعقل عرفانی(با قلمروی بسیار محدود)
3- عقل و تعقل فلسفی (اشراقی-رواقی)
4- عقل و تعقل فلسفی (مشائی)
5- عقل و تعقل فلسفی-عرفانی (صدرائی)
6- عقل و تعقل استقرائی 7- تجربی (مادی و مربوط به جزئی از جهان کائنات).
معاد جسمانی در حکمت متعالیه.ص314
تهاجمی غیر عالمانه؛( به عقل «خودبنیاد دینی» و تعقل قرآنی، و به اعراض از «تعقل یونانی بنیاد التقاطی») جمعی از متفکران غرب، نظر به سستی بنیاد عقلانیت دینی در مسیحیت، علیه عقل دینی و دین عقلی و عقلانی قیام کردند و گفتند اصلاً دین امری عقلی و در خور تکاپوی عقلی نیست، باید با «احساس ایمانی» یا «وجدان اخلاقی» آن را پذیرفت. در برابر این تفکر قرآن کریم فریاد می زند: «أفلا تعقلون»؟
الهیات الهی الهیات بشری.ص237
از دو راه می توان وارد حوزه نقد فلسفی شویم: 1-با زبان فطری 2-با زبان صناعی.
یعنی هم میتوانیم مطالب هر فلسفه ای را در عرضه بر وحی [مورد] سنجش قرار دهیم و هم در مقایسه با فلسفه های دیگر، و سرانجام باید بدانیم که «جهان از حد فکر خلق بیش است» و «انَّ مجردَ العقل غیر کافٍ فی الهدایة الی الصراط المستقیم» . عقل باید به سوی وحی بشتابد و از موقعیت « عَلَّم الانسان ما لم یعلم» بهره مند شود و خود را از این بهره وری محروم ندارد، و از اسارت فکر این و آن در آورده و بزرگان بسیاری از قدیم و جدید محدودیت توان عقل را یادآور شده اند. خود عقل نیز درباره خود -جز همین- حکمی نمی کند. غلّو درباره عقل و عقل گرایی نیز نوعی مخالفت با عقل است.
اجتهاد و تقلید در فلسفه198-199
...در واقع، دشمنی یهود و نصاری با اسلام، کار امروز و دیروز نیست،بلکه به روزگار ظهور اسلام می رسد،یعنی روز فریاد کردن شعار توحید(قولو: لا الله الا الله تُفلِحوا)، ونفی «تثلیث»و نسخ و اِبطال«عهدین». اما این دشمنی پس از غروب آفتاب در اندلس و افول ستارة اسلام در اسپانیا و جریان جنگهای صلیبی شکلی خاص گرفت.
به این معنی که جهان مسیحی، در صدد انتقامجویی برآمد، آن هم از راه رخنه در دیگر سرزمینها و مملکتهای اسلامی، که یکی از ظاهرالصلاح ترین این رخنه ها همان است که به دست گروهی وسیع از مستشرقین عملی شده است.
در تألیفات آنان-به تناسب اقلیم مختلف اسلام- مسائلی تزریق شده است، یا از مسائل و مفاهیم و احکام و فلسفة اسلام به گونه ای برداشت شده است که بیشتر در جهت تحریف اسلام بوده است-دانسته یا ندانسته- یا بی اهمیت نشان دادن آن،یا تجزیه آفرینی در جامعه های اسلامی،یا تجزیه آفرینی های داخلی در یک جامعه، یا تقطیع ذهنی دادن به نسلهای مسلمان و تشتت آفرینی در ذهنهای توده های قرآنی، یا واداشتن ملتها به توجه افراط آمیز به دوران باستانی گذشته به منظور انصراف یافتن از دین زنده و متعهد اسلام.
چنانکه مقداری از کارهای-به اصطلاح- محققانه آقایان برای آن بوده است که استعدادهای ممالک شرق را سرگرم چنین کارها و نسخه بدل پیداکردنها بگذارند، تا به جای آنکه به نوترین داده های علم و تجریه بیندیشند، به کهنه ترین نسخه بدلهای فلان جنگ یا دیوان مدایح فلان خان و حاکم عشق بورزند.
اگر مجموعه کتب و مقالات و دروسی را که به وسیله مستشرقین تألیف و تهیه و القا شده است، و آنچه در مجلات محلی آنان یا مجلات جهانی آمده است، و آنچه در دایرة المعارفها نشر یافته است، و آنچه-به نام تحقیق- دربارة اسلام یا یکی از فِرَق آن تحریر شده است، و آنچه به عنوان درس در کلاسهای مربوط به علوم شرقی و اسلامی و زبان عربی گفته شده است، و آنچه مستشرقان و اسلامشناسان وابسته به وزارتهای امور خارجه کشورهای مسیحی،یا غیرمسلمان برای مأمورین خود در کشورهای اسلامی تألیف کرده اند، اگر این مجموعه گردآوری شود و با خوداسلام و منابع ومآخذ اسلام و واقعیات اسلام و تاریخ اسلام و حقایق سرة تشیع مطابقت داده شود و نقدی تطبیقی در مورد اینهمه به عمل اید، آنگاه معلوم خواهد شد که «مستشرقین چه کرده اند؟».
در مورد برخی اندک از اینان که احیاناً روح علمی داشته اند خالی از هرگونه غرض دیگر، باز کارپذیرفتن آرائشان،چنانکه اشارتی رفت،مشکل است. و از نظر اصول علمی پذیرفتن نظرات آنان-بدون تایید مآخذ موثق خود اسلام- غیر علمی است،زیرا برسر راه آنان ، در فهم درست و بی شائب? کلیت دستگاه اسلامی موانع چندی است که کارشان را از داشتن صورت نهایی و برخورداری از صحت و اطمینان کامل محروم می سازد. برخی از محققانی که درسالهای اخیر به نقد آثار مستشرقین برخاسته اند به این موانع پی برده اند و بدانها اشاره کرده اند.
از جمله محقق عرب،دکتر مصطفی السباعی-پس از ذکر شرحی طولانی درمسئله مورد بحث- می گوید:
بیشتر غربیانی که به مباحث شرق و اسلام می پردازند، تا هم امروز، یا از کشیشان و رجال دین یهود و نصارایند که قصدشان تحریف اسلام و بد معرفی کردن آن است، یا از رجال استعمارند که قصدشان ایجاد آشوب فرهنگی است در سرزمینهای اسلام و ناهموار جلوده دادن چهره تمدن اسلامی در نظر خود مسلمین. بحثهای اینان همواره با پدیده های زیر همراه است:
1-سوء ظن و کج فهمی نسبت به هرچه مربوط به اسلام است و اهداف و مقاصد اسلام.
2-سوء ظن به مسلمین و علما و بزرگان اسلام
3-نشان دادن جامعه اسلامی در هر عصر، بویژه عصر اول، به صورت جامعه ای از هم گسسته که خودخواهی بر رجال و بزرگان آن مسلط بوده است.
4-نشان دادن تمدن اسلامی به صورتی که با واقعیت فاصله بسیار دارد، برای سبک جلوده دادن آن و اثار آن.
5- ناشناختن طبیعت جامعه اسلامی و جهل به حقیقت آن، حکم کردن دربارة اسلام از روی اخلاق و آدب مردمان و سرزمینها.
6-تأویل نصوص اسلامی بر طبق پیشداوری های خود،سپس حکمروایی کردن خود سرانه در مورد همان نصوص بر پایه همان پیشداوریها.
7-تحریف عمدی نصوص اسلامی در موارد بسیار و برداشت نادرست در موارد غیر قابل تحریف.
8-خودسرانه حکم کردن درباره مآخذ، مثلا با استناد به کتب ادبی در تاریخ حدیث قضاوت کردن، و با استناد به مآخذ تاریخ عمومی در تاریخ فقه حکم دادن، یا مطلبی را که دَمیری در«حیاه الحُیوان» نقل کرده است صحیح فرض کردن و روایت مالک را در«اُلمُوطَّأ» تکذیب نمودن...
«اَلسُّنَّه» -تألیف دکتر مصطفی السّباعی/366
باید وجه نهمی را نیز بر وجوه هشتگانه بالا افزود:
9- بطور کلی ایجاد احساس حقارت در مردم شرق، از طریق بی ارزش نشان دادن مبانی فرهنگی و اخلاقی و اعتقادی و تاریخی شرقیان و کوشش در راه شیفتگی خلقهای مسلمان نسبت به تمدن مصرفی غرب به خاطر تبدیل مجموعه شرق به یک بازار مطیع و سربراه مصرف.
ادامه مطلب در بخش خطوطی از اهداف.کلیک شود.
حماسه غدیر –استاد محمدرضا حکیمی ص236-239
میان عقل عام بشری (توان ادراکی عقل انسانی) و وحی الهی، هیچگونه تقابلی و تعارضی وجود ندارد. عقل -بعنوان عقل- و وحی در عرض یکیدیگر قرار ندارند تا متعارض باشند، بلکه در طول یکدیگر قرار دارند، و عقل با ارشاد و تعلیم وحی تکامل می یابد و به «فعلیت دوم» خویش می رسد. تقابل و تفاوت -هرجا که باشد- میان افکار و فلسفه های مختلف است با وحی. فلسفه های مختلف هریک داده هایی ویژه دارند که ممکن است با داده های وحیانی منطبق باشد و ممکن است نباشد.1
اگر کسی عقل را برای رسیدن به داده های آن چندگونه علم نیازمند به غیر عقل بداند، و امداد عقل را به غیرعقل(مثلا:تجربه) ضروری بخواند همه می پذیرند، و کسی صاحب این عقیده را منکر یا مخالف عقل نمی شمارد، پس چطور است که تا در معارف عالیه مبدئی و معادی گفته می شود که عقل نیازمند امداد است و خود به تنهایی(چنانکه خود عقل بدان گواه است،و بزرگانی بسیار تصریح کرده اند)، قادر به درک همه مسائل و مراحل آن معارف نیست، اتهام مخالفت با عقل پیش می آید. این عفلت است یا تغافل یا مغالطه.
عقل در عین اهمیت و حجیت داشتن پیامبر باطنی بودن،نیازمند به وحی و علوم وحیانی و ارشادهای گوناگون تنزیلی است.2
1- حدّ گرایی در علم و فلسفه.ص73
2- اجتهاد و تقلید در فلسفه.ص194
همچنین بنکرد به :
فهم علمی هر مکتب، فهم سره آن است، یعنی فهمی خالص، ناآویخته، تأویل ناشده، التقاط نازده،که ابعاد ماهوی مکتب مورد فهم محفوظ باشد. الهّیات قرآنی و محمدی و اوصیایی نیز مشمول همین قانون علمی است. و حفظ ارزش انسان به پیروی از همین روش حدگرایی در فلسفه هاست. در علوم ناقص و محدود تجربی و آزمایشگاهی نیز نباید انسان را در آنها محدود نگاه داشت، و از تکامل روز افزون تجربه نباید چشم پوشید، و نزدیک شدن تجربه را به واقعیت نباید ناممکن دانست، و از اوج توان درک انسانی-به مدد عقل و وحی- نباید غفلت کرد، و مقام انسان قادر بر «تأله» را نباید تا سطح انسانِ فقط سازنده ماشین افت داد.1
همانگونه که «فهم تقلیدی» آیات و اخبار اعتقادی در خور (و به نظر بسیاری از عالمان) پذیرفته نیست، «فهم تأویلی» آیات و اخبار، نیز چنین است، و به حکم عقل و نقل ممنوع است. پس با پرهیز از «فهم تقلیدی» آیات و اخبار معارض و «فهم تأویلی» آنها و رسیدن به «فهم تحقیقی» عقاید انسان مطابق واقع می شود. و حق و صحیح خواهد بود و کمال عالی انسان در فهمیدن و پذیرفتن عقاید حقه است، یعنی واقعیات هستی در گذشته و حال و آینده.2
1-اجتهاد و تقلید در فلسفه.مقاله: حدّ گرایی در علم و فلسفه.ص68
2-اخباری گری و اخبارگرایی.ص128
اعتقاد به محدود بودن توان عقل، به معنای انکار تعقل نیست، بلکه عین تعقل و عمل به حکم خود عقل است. در این صورت، بهترین و بالاترین مرحله تفکر و تعقل،تفکر و تعقل فلسفی و علمی نیست،بلکه تفکر و تعقل وحیانی است. زیرا تعقل فلسفی از عقل محدود(عقل جزئی) مایه می گیرد،و تعقل وحیانی از عقل نامحدود(عقل کلی) (به زبان اصطلاح).1
قدرت عقل نسبت به درک طبیعت و ماورای طبیعت یکسان است. و به این معنی که در هر مورد تواناست لیکن به توانی محدود: مقداری را خود می فهمد و مقداری را باید به کمک امر خارج از خود بفهمد. در فهم امور و موضوعات تجربی و استقرایی و آماری،به تجربه و استقرا و آمارگیری نیاز دارد و در فهم مسائل و موضوعات روحی،به تجربه روحی، و در فهم حقایق ماوراء الطبیعه و ابعاد آنها، به وحی و علم وحیانی. بدینسان عقل هم مستعد است و هم مستمد. مستعد فهم حقایق و کائنات واقعی-از طبیعی و ماورای طبیعی-هست. لیکن تا مراحلی و مستمد از کمکها و ابزارها و امدادهای مناسب هرموضوع است برای مراحلی بالاتر... .2
1-اجتهاد و تقلید در فلسفه.مقاله حدّ گرایی در علم و فلسفه.ص64
2-ص77-78
مکتب تفکیک، بر اهمیت عقل تاکید بسیار دارد و به تبع آیات و احادیث، تعقل را در مداربسته(یعنی مدارهای فلسفی) محدود نمی کند. بلکه به تعقل در مدار باز(مدار فطرت،مدار وحی) فرا می خواند. مکتب تفکیک نه تنها با عقل و تعقل مخالف نیست، بلکه با فلسفه و تفلسف نیز-که شعبه ای از فعالیتهای عقل بسری است- مخالف نیست. تأکید مکتب تفکیک بر 3 چیز است:
1-اهتمام تعقلی به فهم خالص،معارف وحیانی.
2-برخورد انتقادی و اجتهادی با مطالب فلسفی،نه برخورد تقلیدی و جمودآور.
3-پیروی از روش علمی اندیشیدن مستقل-در معارف- که مقتضای این روش-به طبع- تفکیک است، نه خلط و تاویل و امتزاج و التقاط. التقاط و امتزاج روشهایی کاملا غیرعلمی است و تاکید مکتب تفکیک برهمان روش علمی است در معارف،یعنی پرهیز از تقلید و خلط التقاط.
سپیده باوران.ص127
...به این حقیقت علمی باید اشاره کنیم، و هشدار دهیم که فلسفه عرفانی صدرایی از اصل و بنیاد فلسفه نیست، عرفان است. و نزد مطلعان روشن است. و شالوده اصلی آن که «اصالت و وحدت وجود» و معرفت آن است،موضوعی غیرفلسفی، و ماهیتةًعرفانی و شهودیاست. و اگر -باصطلاح-از حمل شایع صناعی بگذریم،به حمل اولی ذاتی، عرفان است، و شالوده های آن همواره مبتنی بر مبانی عقلی و نظامهای منطقی و عقلگرا نیست. و علت تفاوت فوق فاحشی که میان کتاب«شفا» و کتاب «اسفار» می بینیم از همینجاست.«شفا» فلسفه خالص است و مستند به دلایلی دارای صورت منطقی، لیکن «اسفار» فلسفه مستند به کشف شخصی است، که برای کسی حجیت ندارد. و دیگران هرگاه آن مطالب را بازگویند و بنویسند و بخوانند، مقلدی برای مدعی کشفند، نه محققی در عقلیات خالص.
پس اینگونه مطالب عقلی محض نیست. و اگر کسی با آنها مخالفت کند، کجا مخالفت با عقل کرده است؟ حتی «عقل فلسفی»، تا چه رسد به عقل عام بشری. و همچنین عقل رحمانی.
الهیات الهی-الهیات بشری.ص153
.: Weblog Themes By Pichak :.