در ادامه مقاله "واقعگویی نه مبالغه"
...در اینجا برای نشان دادن سهم عرب در دانش و تمدن اسلامی(با صرف نظر از مجاهدات و خونها و شهادتهای آنان در روزگاران نخستین اسلام و یاری کردن پیامبر اکرم و نقل و نشر اسلام) و اینکه بسیاری از آثاری که به زبانهای لاتین و عبری ترجمه شده(و مایه افتخار اسلام و اندیشه در جهان گشته است) از آثار عالمان و متفکران مسلمان عرب است. و هم اینکه بسیاری از مراجع دینی نیز از میان عرب برخاستند، تنی چند از آنان را برای اطلاع یا استحضار خاطر خوانندگان این رساله می آوریم:
1.سعید بن جُبیر واسطی-( 95هـ.ق)
عالم تابعی و مجاهد اجتماعی و از مفسران مشهور اسلام. وی در راه مبادی اسلامی و مجاهدات دینی و اعتقاد به حکومت عادل به دست حجاج بن یوسف ثقفی-والی عراق از سوی حکومت اموی-با شکنجه و سختی بسیار شهید گشت.
2.کُمیت بن زید اسدی-(126)
خطیب ،فقیه،حافظ قرآن و شاعر دینی-سیاسی و مجاهد مشهور، این شاعر درگیر مسلمانِ عرب در راه آرمانهای اسلامی به شهادت رسید.
3.محمد فرازی غطفانی-(ح 161)1
عالم نجوم معروف،مولف «زیج فزای» و «سند هند کبیر». این کتاب تا زمان مامون،در قرن سوم،تنها مبنای علم نجوم اسلامی بوده است. او نخستین کس است در اسلام که اسطرلاب ساخته است. برخی ساختن اسطرلاب را به پدر او ابراهیم فزاری نسبت داده اند.
4. خلیل بن احمد فراهیدی-(میان 170-175)
عالم نحو و فقه اللغه عرب و واضع علم عروض،استاد سیبویه و اصمعی و نخستین نویسنده کتاب لغت (کتاب العین) برای زبان عربی.
5.هشام بن حَکَم کِندی(شیبانی)-(ح200)
دانشمند جامع و استدلالی معروف و عقاید شناس مشهور اسلامی،از شاگردان برجسته حضرت امام جعفر صادق.
6.محمد بن ادریس شافعی-(204)
فقیه و عالم معروف،پیشوای مذهب شافعی.
7. ابن هشام،عبدالملک(218)
عالم ادبیات و نویسنده کتاب معروف درباره زندگانی پیامبر اکرم،یعنی سیره ابن هشام.
8.ابوالهُذیل علاف،محمد-(226)2
دانشمند و متکلم(عالم عقاید) معروف و از پیشوایان مشهور مکتب عقایدی اعتزال.
9.ابن سعد(230)
ابوعبدالله محمد بن سعد،معروف به «کاتب واقدی». عالم و محدث و مورخ مشهور اسلامی،صاحب اثر نامی « کتاب الطبقات الکبیر» در شرح حال پیامبر اکرم و صحابه و تابعان، و از مآخذ معروف.
10.یعقوب بن اسحاق کندی-(ح250)
نخستین فیلسوف جامع و مشهور در اسلام. اهمیت کِندی در فلسفه اسلامی و وضع اصطلاحات و تالیف و ترجمه،در فنون مختلف ،معلوم است. او «نخستین فیلسوفی بود که به فلسفه یونانی دست یافت و برای تطبیق آن با اسلام کوشید، و تصنیفها و شرحهای بسیار نوشت.»3
راجر بیکن، او و ابن هیثم و بطلیمیوس را در یک شماره قرار داده است.4
کاردانوایتالیایی او را جزء دوازده نابغه بزرگی شمرده است که از اول عالم تا سده شانزدهم پیدا شده اند. 5
11.ابوعثمان جاحظ-(255)
ادیب،متکلم،نویسندهء بزرگ،جانور شناس و مؤلف کتابهای معروف. بحث آثار او را مشتمل برتخمهای نظریاتی دانسته اند که بعدها پیدایش یافت : تحول و تکامل، انطباق با محیط، روانشناسی حیوانی.
12.بَتانی،ابوعبدالله محمد-(317)
نام وی در لاتینی: «آلباتگنیوس» یا «آلباتنیوس». از بزرگترین منجمان مسلمان. تمام عمر خود را صرف اَرصاد نجومی کرد. «زیج صابی» اثر او، معروف است.این اثر در قرن 12میلادی دوبار به لاتینی و در قرن 13،به امر آلفونسوی دهمکاستیل به اسپانیایی ترجمه شد، و سپس نالینو،متن عربی آن را با ترجم? لاتینی و شرح در سه جلد در میلان طبع کرد(1907-1899). زیج بتانی که مشمل بر نتایج رصدهای اوست نه فقط در بسط نجوم در دوره اسلامی موثر بوده، بلکه در قرون وسطی و اوایل دوره رنسانس در تکامل علم نجوم و مثلثات کروی در اروپا تاثیری عظیم داشته است...
جورج سارتن،مورخ معروف علم،که چند عصر از عصرهای علم را به نام دانشمندان اسلامی نامگذاری کرده است، به هنگام نامگذاری عصر رازی می گوید:
مشکل است بتوان میان او (رازی) و معاصرش بتانی یکی را انتخاب کرد. هر دو دانشمند بسیار بزرگی بودند که می توانستند مایه امتسار عصری بشوند...6
13.ابوعثمان دمشقی-(320)
طبیب و ریاضیدان و از مترجمان معروف آثار علمی به عربی، از قبیل : آثار ارسطو ، اقلیدس، جالینوس، فرفوریوس و بایوس.
14.ابوالحسن اشعری-(ح324)
عالم و متفکر معروف ،پایه گذار مذهب معروف اشعری در کلام اسلامی و مولف « مقالات الاسلامیین»
15.ابوالحسن مسعودی-(345)
جغرافیدان، زمین شناس،مورخ ، جهانگرد، حکمت دان، محقق در طبیعیات، و مولف دایره المعارف تاریخی و جغرافیایی» مُروج الذهب»
16.ابن الاعلم بغدادی،شریف ابوالقاسم علی-(374)
عالم فلکی،رصدگر دقیق و معروف،مولف«زیج عضدی»
17.ابن الندیم،محمدبن اسحاق-(385)
ادیب،کتابشناس،فهرست نویس،مورخ و شرح حال نگار معروف،مولف کتاب نفیس و مشهور«الفهرست»
18. ابوالقاسم مسلم? مجریطی(مادریدی)-(ح398)
محقق ریاضیات و کیمیا و شارح«زیج خوارزمی» . « رتبة الحکیم» و «غایة الحکیم». دواثر معروف در کیمیای اسلامی. یا مستقیما اثر خود اوست یا از تعلیمات وی الهام گرفته است. کتاب اخیر زیرعنوان«پیکاتریس» به لاتینی ترجمه شده و یکی از تکیه گاههای ادبیات کیمیایی مغرب زمین بوده است.
19.ابوالقاسم زهراوی-(ح404)
به لاتینی«آبولکاسیس». بزرگترین جراح دوره اسلامی، اهل زهرا،نزدیک قرطبه. مولف دایره المعارف طبی«التصریف»، که مخصوصا قسمت جراحی آن اهمیت دارد.
20.سیدِ رضی،ابوالحسن محمد-(406)
عالم،ادیب،متکلم،مفسر،شاعر،نویسنده،اخلاقی،زاهد،محدث، مولف تفسیر«حقایق التاویل6» و آثاری دیگر، از جمله« مجازاتُ الآثار النبویه» و «معانی القرآن» و گردآورنده کتاب«نهج البلاغه».
21.شیخ مفید بغدادی،محمدبن نعمان-(213)
عالم بسیار بزرگ اسلام،معلم امت،دانای کامل و مرزبان نستوه حماسه جاوید در پایان سده چهارم و آغاز سده پنجم،ادیب،لغوی،محدث،مورخ،فقیه،حکیم،اجتماعی،عقایدشناس،مصلح،زاهد،متفکر، و صاحب تالیفات بسیار و ارجمند.
22.ابن هیثم بصری،حسن-(430)
به لاتینی«آلهازن». منجم،ریاضیدان،طبیب و بزرگترین فیزیکدانهای دوره اسلامی، و از بزرگترین محققین در علم نورشناسی. محققان تاریخ علمطرز فکر او را مانند دکارت می دانند. تالیفات بسیار(قریب100)در ریاضیات و فیزیک و نجوم به او منسوب است. معروفترین اثر وی کتابی است در علم«مناضر» که ترجم? لاتینی آن تاثیر کلی در اروپا داشته است. به گفته دکتر محمدرضا مدرو،محقق عرب،« اگر بگویم حسن بن هیثم در مرتبه انیشتین زمان جای دارد مبالغه نکرده ام».
ابن هیثم هنگام خسوف،تصویر نیمه خورشید را که سوراخ پنجره به دیوار مقابل عبور داده بود مطالعه کرد.و این نخستین گفتگو از اطاقک دوربین عکاسی است که هم? فنون عکاسی بر آن تکیه دارد. درباره نفوذ ابن هیثم در دانش اروپایی هر چه بگوییم مبالغه نیست. به احتمال قوی اگر ابن هیثم نبود،راجر بیکن به وجود نمی آمد. خود بیکن در کتاب(اوپاس مایوس)، در قسمتی که مربوط به«مرایا» است در هر مرحله از ابن هیثم سخن دارد. یا چیزی از او نقل می کند. تقریبا هم? جلد ششم این کتاب بر اساس تحقیقات این دانشمند طبیعیدان اهل قاهره تنظیم یافته است. تا دوران کپلر لئوناردو،مطالعات اروپایی دربار? نور بر اساس تحقیقان ابن هیثم انجام می شد...7
23.سّید مرتضی-ابوالقاسم علی-(436)
عالم بزرگ و پیشوای معروف،فقیه،اصولی،متکلم،شاعر،ادیب،نقّاد،لغوی،محدث،مناظر،مفسر،استاد شیخ طوسی،و صاحب بیش از 80اثر و تالیف. از جمله کتاب عظیم« الشافی فی الامامه». در بیان فلسفه سیاسی اسلام و حکومت معصوم.
24.ابن رشید قیروانی،حسن-(456)
ادیب،نحوی،لغوی،عروضی،نقاد و شعرشناس معروف. مولف کتاب معروف«العمده فی صناعة الشعر و نقده» و « الانموذج فی اللّغه»
25.زرقانی(ابن زرقیال)،ابواسحاق(نیمه دوم سد? پنجم)
منجم معروف و بهترین رصدگر روزگار خویش، و مخترع اسطرلاب موسوم به «صحیفه زرقالیه» و مولف زیجها و جدولهای مثلثاتی.
26.خطیب بغدادی،ابوبکر احمد-(463)
عالم مشهور حدیث که به«حافظ شرق» معروف بود. و فقیه و مورخ و ادیب. آثار علمی وی را بیش از 60کتاب دانسته اند. از جمله کتاب معروف« تاریخ بغداد» در 14 مجلد. و « الکفایة فی معرفة اصول علم الروایة» و « الجامع لاخلاق الرّاوی و السّامع».
27.ابن عبدالبرّقرطبی،یوسف-(463)
محدث و مورخ مشهور اسپانیایی و مولف کتاب«الاستیعاب فی معرفة الاصحاب» در شرح حال اصحاب پیامبر. و کتاب«جامع بیان العلم و فضله» و ...
28.ابن باجّه(ابن الصّئع)اسپانیایی-(533)
به لاتینی«آونپاکه» فیلسوف ،ستاره شناس،طبیب و طبیعیدان معروف. از آثار اوست کتاب« تدبیرُالمتوحّد». کتاب موسیقی او در غرب اهمیت کتاب فارابی ار در شرق داشته است. ترجمه عبری یا لاتینی برخی از آثارش هنوز باقی مانده است.
29.ابن طُفیل،ابوبکر محمد-(581)
به لاتینی«آبوباکر» فیلسوف و طبیب و ادیب معروف اسپانیایی. معروفترین آثار وی داستان فلسفی«حَیّ بن یَقظان» است مه یکی از بدیعترین کتابهای قرون وسطی است.
30.ابن رشد،ابن الولیدحمد-(595)
به لاتینی:«آوروئس»،بزرگترین فیلسوف مسلمان اسپانیایی و یکی از بزرگترین فلاسفه قرون وسطی،ابن رشد مانند ابوعلی سینا،از فلاسفه مشایی بود. کارهای او در شرح فلسفه ارسطو کاملتر از ابوعلی است. در شرح کبیر خود، برخلاف فارابی و ابن سینا، متن سخن ارسطو را از شرح خود جدا ساخت وهمین امر سبب شهرت زیاد وی در اروپا شد. ابن رشد تالیفات زیادی داشته است که اصل عربی قسمت اعظم آنها از میان رفته، ولی همین ترجمه های عبری و لاتینی بیشتر آنها در دست است. و به سبب همین ترجمه ها فلسفه ابن رشد تاثیر زیادی در فلسفه یهودی و فلسفه مسیحی داشته است.
31.جابربن افلح اسپانیایی، ابومحمد-(سده ششم)
ستاره شناس و ریاضیدان مسلمان از مردم سویل،مولف کتاب«الهیئه» یا « اصلاح المجسطی»، که در آن از نظریه بطلیمیوس در باب سیارات سخت انتقاد کرده است. در بخش مثلثات کروی این کتاب،برای نخستین بار، یکی از دستورات اساسی مثلثات کروی قائم الزاویه دیده می شود. کتاب او را جرارد کرمونایی به لاتینی ترجمه کرد. این ترجمه در سال 1534 در نورنبرگ به چاپ رسید،سپس به عبری نیز ترجمه گشت.
32.ابن جَزَری،عِزِّالدّین علی-(630)
مورخ و شرح حال نویش معروف،مولف تاریخ مشهور«الکامل» و کتاب « اسدُ الغابة فی معرفةِ احوال الصّحابه» که مشمل است بر شرح حال 7500تن از اصحاب پیامبر.
33.ابن فارض مصری،عمر-(632)
شاعر متصوف معروف که آثار منظوم او در عربی،به منزله دویان حافظ است در زبان ما. قصید?« تائیّه کبری» و قصید?«تائیّه صغری» از جمله آثار معروف اوست.
34.ابن البیطار اسپانیایی،ضیاءُ الدین عبداللّه-(646)
بزرگترین گیاه شناس و داروشناس قرون وسطی،برای مطالعه در گیاهان مسافرتهای علمی کرد. از آثار او کتاب«الحامعُ لِمُفردات الادویة و الاغذیه» است معروف به «مفردات ابن البیطار».
35.شهاب الدین تیفاشی-(651)
معدن شناس معروف اسپانیایی،که در مصر و دمشق تحصیل کرد. در مصر اقامت گزید و در قاهره در گذشت. کتاب معروف او، « ازهارُالافکار فی جواهر الاحجار» است، در 25 فصل. کتاب به زبان ایتالیایی ترجمه شده است.(1818).
36. ابن ابی الحدید،عزّالدّین-(655)
ادیب،شاعر و مورخ معروف مدائنی بغدادی. صاحب شرح مشهور بر«نهج البلاغه»-چاپ اخیر مصر در20 جلد. به تحقیق استاد محمد ابولفضل ابراهیم مصری.
37. ابن ابی اُصَیبِعه دمشقی،ابوالعباس-(668)
طبیب و استاد طب مشهور، از شاگردان ابن البیطار، و مولف کتاب(عیون الانباء فی طبقات الاطباء». در این کتاب شرح حال اطبای یونان و ملل دیگر و طبیبان مسلمان را گرد آورده است.
38.ابن مالک اسپانیایی دمشقی،جمال الدین-(672)
ادیب و نحو دان بسیار مشهور اسلام. و یکی از بزرگترین دستوردانان زیان عرب که قول وی همواره مورد استناد است. از آثار معروف او کتاب نحویِ منظوم« الفیّه» است که شرحهای بسیاری بر آن نوشته شده است.
39.ابن طاووس حلّی،سید جمال الدین احمد-(673)
از عالمان بزرگ و مشاهیر فقیهان شیعه. او را «فقیه اهل البیت» خوانده اند. آثار او بیش از 80مجلد است. از جمله : «بُشری المحققین» در فقه. چند تن از دیگر عالمان و محققان اسلام به همین عنوان(ابن طاووس)9 مشهورند. از جمله سیّد رضی الدین علی،معروف به«سید طاووس»(م-664)برادر سید جمال الدین احمد. رضیُّ الدین علی نیز تالیفات بسیار دارد. در حدود 40تالیف. از جمله کتاب« مُهَجُ الدعوات» و کتاب« اللُّهوف علی قَتلی الطُّفوف». دربار? وقایع کربلا. و کتاب، « فَرَجُ المهموم بمعرفة منهج الحلال و الحرام مِن علمِ النجوم».
40.محقق حلی،جعفربن حسن-(676)
عالم ربانی و فقیه معروف،جامع علوم و فنون. او را«فقیه الحکماء» خوانده اند. هنگامی که «محقق»گویند-بطور مطلق-او مراد است. آثار بسیار دارد. از جمله کتاب بسیار معروف«شرایعُ الاسلام».
41. ابن میثم بحرانی،کمال الدین-(679)
عالم،ادیب،فقیه،محدث،متکلم،فیلسوف،مدقق،اخلاقی،معروف به«عتالم ربّانی» و جامع کمالات بسیار. از جمله آثار اوست شرح بر «نهج البلاغه» که معروف است به«شرح ابن میثم» و کتاب«قواعدُ المَرام» در علم کلام و عقاید.
42.علامه حلی،ابونصر حسن-(726)
عالم بزرگ اسلام،جامع عقلیات و نقلیات، و از بزرگترین فقهای امت. مصلح دینی،مربی اجتماعی. او ار به این عنوانها ستوده اند :« زبان فقیهان و متکلمان و محدثان و مفسران و ترجمان و حکیمان و عارفان و سالکان. سخنگوی حق و کاشف اسرار دین. علام? مشارق و مغارب و خورشید آسمان مفاخر و مناقب». عظمت علامه حلی برون از حد وصف است. مجموعه آثار بسیار او یکی از غنی ترین مجموعه مواریث اسلام است. او در رشته های علمی بسیار تحقیقات سرشار کرده و تالیفات گرانقدر بر جای هشته است.
43.صفی الدین حلّی،عبدالعزیز-(752)
ادیب برجسته و شاعر مبتکر معروف که فنونی از شعر را به صورتی ابتکاری عرضه کرد. او نخستین کس بود که قصیده بدیعیّه را به سبک قصیده برده شرف الدین بوصیری ساخت. آثار او در نوع«مُوَشَّحات» و «زَجَل» و ابتکارهای او در نوع اول نیز معروف است.
44.هشام مصری ،جمال الدین عبدالله-(761)
ادیب و نحودان معروف عرب. مولف کتاب معروف مغنی(مغنی اللّبیب عن کتبِ الاعاریب) که در شرق و غرب،کتاب درسی محصلین مدارج عالی زبان عرب بوده است. این کتاب در مدارس قدیمه ایران از دیرگاه تاکنون تدریس می شود.
45.شاطر شامی،علاءالدین علی-(777)
ستاره شناس،منجم بزرگ و مخترع و سازند? ت رصد. مخترع دو نوع رُبع( از آلات رصدی قدما)_رُبع علائی(نمونه ساخت وی در کتابخانه ملی پاریس هست) و رُبع تام-مولف زیج شاطر و ...
46.شهید اول، محمد بن مکی-(786)
عالم ربّانی،فقیه متبحر بزرگ، محقق دقیق النظر،پیراینده مسائل فقه،زاهد متعبد اخلاقی،جامع علوم عقلی و نقلی و صاحب تالیفات گرانقدر فقهی و علمی که در آنها با دقت نظری شرایع اسلامی را تدوین کرده است. وی شعر را نیز نیکو می سروده است. او را پس از محقق حلی مذکور بزرگترین فقیهان شمرده اند و از شمار آن کسان دانسته اند که خدا برای هدایت و تکمیل نفوس خلق و نشر سعادت و فلاح در آبادیها می آفریند و موفق می دارد. وی کتاب فقهی دقیق و معروف « اَللُّمعَةُ الدَّمشقیّه» را، در مدت یک هفته در زندان تالیف کرد بی آنکه مدرکی از کتب فقها در اختیار داشته باشد جز کتاب« المختصرُ النافع»
47. ابن خلدون تونسی،عبدالرحمان-(808)
عالم و متفکر بزرگ،مورخ معروف و فیلسوف تاریخ تاریخ مشهور،بنیاد نهنده علم العُمران(فلسفه تاریخ)
48.دَمیری مصری،کمال الدین محمد-(808)
فقیه و عالم تفسیر و حدیث و ادبیات. شارح سُنن ابن ماجه و متخصص جانور سناشی،مولف کتاب معروف«حیاةُ الحیوان» .
49.ابن فهد حلی،ابوالعباس احمد-(841)
عالم محقق و از فقیهان معروف. او را جمال سالکان و مصباح مُتَهَجّدان خوانده اند و صاحب مقامات عالیه،در علم و عمل. وی تالیفات چندی دارد. از جمله:«عُدّةُ الداعی». درباره آداب دعا و نیایش.
50. شهید ثانی،زین الدین-(965)
عالم ربانی،فقیه،حکیم،عقایدشناس،شاعر،ادیب،عالم به ریاضیات و طبیعیات. بزرگ فقیهان و نمونه متالهان،مجاهد اجتماعی،و حماسه بان درگیر. صاحب تالیفات بسیار(بیش از60کتاب و رساله) که همواره مورد استفاده عالمان و طلاب غلوم اسلامی بوده است. از جمله شرح«لمع? اول،در فقه شیعی. و «منیةُ المرید» در آداب استادی و دانشجویی، و «اسرارُالصّلوة»، در بیان حقایق قلبی و عبادی مربوط به نماز ...
برای استحضار بیشتر درباره عالمان اسلامی، و اینکه کجاها و چه شهرها و کشورها و سرزمینهایی بوده اند و چه ویژگی هایی در علم و فرهنگ داشته اند می توانید-از جمله-به کتاب«روضاتُ الجنّات»(چاپ جدید در8جلد)-تالیف عالم معروف سید محمد باقر خوانساری،و کتاب«الاعلام»(در 13جلد)-تالیف خیرالدین زِرِکلی دمشقی و «لغت نام?» علام? دهخدا و «دایرةُ المعارف فارسی» و «علم و تمدن در اسلام» و «ریحانةُ الادب»، و امثال این کتاب مراجعه بکنید.
1-شماره ای که در میان دو هلال آورده می شود سال درگذشت نامبردگان است به تاریخ هجری قمری. "ح" به جای "درحدود" است.
2و3-"المستشرقون"-نجیب العقیقی.چاپ دارالمعارف مصر(1965-1964)ج1ص 85
4-المستشرقون ج1ص 85
5-"مقدمه برتاریخ علم"-جورج سارتن(3جلد)جلداول: از همر تا خیام.ترجمه غلامحسین افشار ص680
6-مولف "المجدی" گوید: "این کتاب شریف رضی،به اندازه تفسیر طبری یا بزرگتر از آن است" . ابن خلکان گوید: "مانند چنین تفسیری که رضی نوشته است بآسانی یافت نشود" .- "الغدیر" ج 4ص98
7-راجر بیکن(ح1214-1294) فیلسوف مدرسی انگلیسی،در آکسفورد و دانشگاه پاریس تحصیل و تدریس کرد، و ظاهرا آشنایی با کتاب "سرالاسرار" ارسطو در پاریس توجهش را جلب نمود... معتقد بود که علم مکمل دین است نه مخالف آن. به علوم طبیعی و تجربه و مشاهده اهمیت می داد. و به همین جهت او را از پیشروان روش تاز? علمی شمرده اند. دایره المعارف فارسی ج 1،ص491
8-تاریخ تمدن-ویل دورانت-ترجمه ابوالقاسم پاینده-(عصر ایمان )بخش دوم(تمدن اسلامی)ص224
9-مقصود از ابن طاووس در صورت نبودن قرینه در کتب فقه و رجال،همین جمال الدین احمد استو در کتب ادعیه و زیارات،رضی الدین علی،"ریحانه الادب" محمدعلی مدرس خیابانی-ج6ص58
منبع: کتاب "دانش مسلمین" علامه استاد محمدرضا حکیمی-ص59-70
به دلیل طولانی بودن مطلب؛بخش دانسمندان عرب در پست آینده ارائه می گردد
برخی از ما مردم ایران، در مواردی مبالغه می کنیم، و در یادکرد آثار و کارهای خود زیاده می رویم. این چگونگی ممکن است ابزار دست کسانی باشد که برای پیشبرد مقاصدی که دارند. اما صاحبنظران سخته گوی چرا چنین به گزافه گویی گرایند؟1 هنگامی که ما در حق خویش مبالغه کنیم،حقوق اصلی خود را نیز متزلزل می سازیم. محقق صاحب نظر نباید همراه هر جریانی به راه افتد و موضعی نداشته باشد، و چون«خرده مگسان همراه باد» به این سوی و آن سوی شود. مبالغه گویی مستلزم دروغگویی است. و آیا می شود که در علم و تحقیق دروغ گفت؟ من به دیگر شئون و مذاهب اجتماعی-که مبالغه و دروغ در آنها نقش دارد-کار ندارم.سخنم دربار? علم و تحققی است.
در آثار قدیم و سنگ نبشته های باستانی ایران،بسیار دیده شده است که از دروغ نکوهش فراوان کرده اند و دروغگویان را بسختی نکوهیده اند. همچنین دیده شده است که دانایان و بزرگان ایران از درگاه خدا مسئلت کرده اند تا دروغ را از میان مردم بردارد و آنان را به راسگویی بدارد. گروهی از بیگانگان و مستشرقان،همچنین برخی از ظریف طبعان گفته اند،مباد که این نکوهش و نیایش از آن روی بوده است که مردم این آب و خاک،از دیرباز، بدان خصلت نکوهیده موسوم بوده اند. خدا کند که چنین نباشد. یا دست کم چنین چگونگیی(تا آنجا که هست) ویژه یک طبقه باشد و به جرگه دیگران، از جمله محققان و صاحبنظران راه نیابد.
واقع این است که برخی از مبالغه گوییها،آگاهان بیغرض را نرگان می سازد. و مقصود از طرح این بحث کوتاه،نگرشی است انتقادی به اظهارات برخی از معاصران که درباره ایرانی و سهمی را که در توسعه علوم و فرهنگ اسلامی دارد مبالغه می کند. چون حقایق همواره پوشیده نمی ماند. فردا و پس فردا که برخی جریانهای کاذب فروکش کرد، و مردم آگاه- چه از ایران و چه از دیگر جاهای جهان- به ارزیابی و کاوش برخاستند،با ارزیابیها و کاوشهای انجام یافته را آشکارا ساختند،همه و همه در می یابند که ما تا چه اندازه گزافه گفته ایم. شخص فاضل و آگاه و نویسنده چرا باید دنبال فلان حقوق بگیر مغرض ، یا مامور بیگانه، یا هنگامه گرم کن جریان برود. یا اگر همان سهمی را که خود در گسترش و نقل علوم و فرهنگ اسلامی داریم بازگوییم بسی افتخار آفرین تواند بود. دیگر چرا گزافه بگوییم و حق دیگر مردمان و فداکاران و عالمان و مجاهدان سایر سرزمینها را بپوشانیم.
ما ایرانیان باید نخست بدانیم که از اسلام چه گرفتیم، اسلام را از چه روز و روزگاری، و از میان چه عقاید درهم و برهمی(یهودی،مسحی،زرتشتی ،مانوی،مزدکی و ...)رهایی بخشید، و دین سره توحیدی قرآنی به ما ارزانی داشت. ما نباید ستمگری خلفا را به حساب اسلام گذاریم. بویژه که این ستمگری خاص خاک ایران نبود. این خلفای اموی و عباسی و حکام آنان همه قلمرو اسلام را سیاه کردند. مگر همینان نبودند که جنگهای داخلی اسلام را پدید آوردند. فرزندان و جانشینان برحق پیامبر را کشتند،حرمت قرآن را هتک کردند،کعبه را به منجنیق بستند،مدینه را قتل عام کردند،در مسجد پیغمبر مرتکب فحشا شدند، واقعه حَرّه را پدید آوردند.آب به قبر حسین بستند،شیعه علی را- که اکثریت آنان عرب بودند و همنژاد خود - پیوسته جستند و کشتند و ...
هیچ خردمندی این امور را به حساب اسلام نمی گذارد. و عاملان این جنایات را، نه تنها خلیفه و جانشین پیامبر، بلکه پیرو پیامبر و مؤمن به او نیز نمی شمارد.ایمان به خدا و پیامبر و قبله داشتن،و کعبه را ویران کردن و هتک حرمت قرآن کردن و در مسجد پیامبر-کنار قبر و بدن او- اسب راندن و مرتکب فحشا شدن؟ ایمان به اسلام و پیامبر داشتن و سر حسین را چهل منزل بر سرنیزه کردن،ایمان به پیامبر داشتنو نوامیس او را اسیر کردن و دیار به دیار گردانیدن،ایمان به پیامبر و دین او داشتن و احکام او را زیر پا هشتن و با قرآن او وداع گفتن، و احکام قرآن را تبدیل کردن؟ اینها چگونه می شود،چگونه؟
در هرحال، ما مردم ایران نباید آنچه را از اسلام داریم نادیده بگیریم. ما اگر همان شرایط پیش از اسلام می ماندیم، باید پدران بیچاره ما سالها منتظر مانند تا هزینه لشکرکشی حکام کم آید، آنگاه قبول پرداخت هزینه کنند به ابن بویه که بگذارند فرزند یکی از آنان درسکی بخواند. و با آنهمه نگذارند. آیا درچنان بستر اجتماعی و زمینه های به زنجیر بسته،این سینا و شیخ طوسی و خواجه نصیر طوسی و غزالی و امام الحرمین جوینی و سنائی و ناصرخسرو و سعدی و حافظ و عطار و مولوی و ابوسعید ابوالخیر و ملاصدرای شیرازی و سیدجمال الدین اسدآبادی و دیگرانی که برخی را پیشتر نام بردم تربیت می یافتند؟
این حقیقتها را نادیده گرفتن،و مبالغه های بیجا کردن،نه تنها سودمند نیست بلکه زیان آور است. جوان ایرانی که شخصیت خود را برپایه این مبالغه ها مبتنی می کند،روزی از راه مطالعه و تماس با مردم و آگاه-چه در داخل کشور یا خارج از آن-به واقعیتها پی برد،چنان بنیان شخصیتش فرو می ریزد و دچار عقده حقارت می گردد که هیچ چیز نمی تواند آن حالت را به اعدال بازآورد. اگر آنچه را داریم می گوییم بس است. ما ایرانیان در دوره اسلامی مفاخر و افتخارات بسیار داریم. همین. نه اینکه هر چه بوده و هست از ماست. این فکر غلط محض است و مبالغه سخت و ناسپاسی. و هیچ مبالغه و ناسپاسی عاقبت ندارد. سخنان جوان گول زن یا توده مغرور کن نیز چون عمق ندارد،بیشتر از آنکه سازنده باشد،ویرانگر است، بویژه روزی که روزگار،عوامل این مبالغه گوییها را از صحنه بازی کنار راند.
آری،ما ایرانیان به دین اسلام در آمدیم و آن را پذیرفتیم،زیرا که حقایق و حقانیت آن را تشخیص دادیم،آن را دین آسمانی یافتیم. و دعوت و پیام آن را پیام فطرت و احکام آن را احکام خدا. اسلام هم به ما امکان رشد و کسب آگاهی و اجتهاد و تحصیل علم و معرفت داد. بلکه این امور را بر همه امت واجب کرد و زنجیر طبقاتی جباران سیاسی و دینی را از پای ما گشود. ما درس خواندیم،عالم و فیلسوف و ریاضیدان و فقیه و محدث و مفسر و ادیب و شاعر و متفکر شدیم.آنگاه به فرهنگی که آموختیم اندیشیدیم، و در بستر فکریی که در آن پرورش یافتیم و با مواد همان فرهنگ،به خلق آثار و نشر افکار پرداختیم.
این واقع بینانه ترین سخن است درباره این واقعه در تاریخ اسلام و ایران،در ضمن جریان کلی تاریخ بشریت و ادیان. و باید بپذیرم که ما به فرهنگ اسلامی خدمت کردیم (فرهنگی که نخست ما را دریافت و از بردگی اجتماعی رهایی داد و از ما عالم و آگاه ساخت)، عالمان دیگر اقوام اسلامی نیز-هر یک به فراخور حال و امکانات-چنین کردند. بویژه خود عرب. و براستی « این ماهیت تعلیماتی اسلام بود که هردر جا استعدادی یافت پرورش داد، یعنی دینی بود استعداد پرور نه استعداد کُش. چنانکه در دیگر سرزمینها صدها انسان بزرگ و نمونه کامل تربیت کرد... و اینها همه، بجز تاثیر کلی و دگرگونی اجتماعی و تربیت دینی و نشراخلاق والای اسلامی بود در سرزمینها و در راه تهذیب اجتماعات و پیراستن اقوام و استوار داشتن فضیلت حماسه در میان خلقها و توده ها، که همه حاکی از ماهیت انقلابی اسلام است» .
در واقع،نفوذ کردن و پیش رفتن یک دین یا مرام،به چندچیز نیاز دارد. از جمله: فکر ، شهادت ، امکانات مادی و یاران . در دین اسلام فکر را قرآن کریم داد. شهادت( که معنای اعم آن در اینجا منظور است،یعنی هرنوع فداکاری و گذشت و از دست دادن در راه آرمان) را خود عرب تحمل کرد. امکانات مادی، بیشتر از ثروت بانوی معروف عرب خدیجه بود. و یاران پیامبر-بجز یکی دوتن-همه عرب بودند. فداها از عرب بود. عرب بودند که در رکاب پیامبر جنگیدند و جان دادند و از بستر زفاف به میدان شهادت رفتند. اسلام فداییان بزرگی از میان خویشان نزدیک پیامبر داد مانند حمزه بن عبدالمطلب،عموی پیامبر اکرم، و جعفر طیَار پسرعموی پیامبر و برادر حضرت علی بن ابیطالب. در جنگ صفین،در رکاب علی،بیشترین سپاه،عرب بودند که برای نشر حق و دین درست،جنگیدند.شهدای کربلا-مگر اندکی-همه عرب بودند. یاران و اصحاب ائمه که معارف اسلام را آموختند و با مجاهدتهای بسیار آن را پراکندند-جز اندکی-عرب بودند. بیشترین و قدیمیترین شاعران بزرگ شیعه ،سخنگویان حق و نشردهندگان ایدئولوژی اصیل اسلام،عرب بودند.بیشترکسانی که در طول تاریخ قرون نخستین اسلامی،برای زنده کردن اسلام،قیام کردند و جان دادند،از سادات بودند یعنی از اولاد پیامبر. شهیدان شیعه که همواره در سده های نخستین اسلامی، خون خویش را به عنوان رمز حق و حق پرستی و عدالت و انساندوستی،نقش در و دیوار شهرها و گوشه و کنار هامونها و بیابانها کردند و به دست دژخیمان شهید گشتند،جز اندکی همه و همه، عرب بودند.
بدینگونه نقش خود عرب را در قبول و حفظ و حراست و پیشبرد اسلام بس مهم می یابیم. شرح این اشارات نیازمند نوشتن چند کتاب است. اما در پیریزی فرهنگ و تمدن اسلامی،پس از نقش اساسی قرآن کریم و سنت نبوی و معارف و تعالیم ائمه طاهرین-که بدان در پیش اشاره کردیم-عالمان و متفکران عرب و ایرانی و برخی سرزمینهای دیگر همه با همه سهیم بوده اند.
به گفته ی استاد احمد آرام :
«آن زمان که اسلام با نیروی خدایی دادگستر و دانش پرور خویش،بر سراسرجهان شناخته شده آن روز،از اقیانوس باختری تا اقیانوس خاوری سایه افکند. مومنان به این دین مبین،همچون فریضه ای دینی، به جستجوی دانش برخاستند ، و هرکجا آن را یافتند بی تعصب و بی جانبدرای به گردآوری و تنقیح و تنظیم و تکمیل آن پرداختند. وچنین است که علم اسلامی که با گذشت قرنها فراهم آمده. به گفته مولف دانشمند کتاب حاضر2 در صفح?24 « نه عربی است نه هندی، نه ترکی است نه ایرانی،اسلامی است و درعین حال همه اینها».3
استاد دکترعبدالحسین زرینکوب نیز این حقیقت را چند بار به یادها می آورد و با بیان دلکش خویش چنین می گوید:
تمدن اسلام که وارث فرهنگ قدیم شرق و غرب شد نه تقلید کننده صرف از فرهنگ های سابق بود، نه ادامه دهنده محض ، ترکیب کننده بود و تکمیل سازنده . دوره کمال آن که با غلبه مغول به پایان آمد. دوره سازندگی بود - ساختن یک فرهنگ جهانی و انسانی-. و در قلمرو چنین تمدن قاهری همه عناصر مختلف البته راه داشت : عبری،یونانی،هندی،ایرانی،ترکی و حتی چینی. اگر مواد این ترکیب در نظر گرفته شود عنصر هندی و ایرانی هم به هر حال از حیث کمیت ظاهرا از عنصر عبری و یونانی کمتر نیست.4 اما اهمیت در ترکیب ساختمان است و صورت اسلامی آن،که ارزش جهانی دارد و انسانی. بعلاوه آنچه این تمدن را جهانی کرده است در واقع نیروی شوق و اراده کسانی است که خود از هر قوم و ملتی که بودند ،به هر حال منادی اسلام بوده اند و تعلیم آن .
در جامعه اسلامی با وجود معارضاتی که طی اعصار بین فرمانروایان مختلف آن روی می داد در سراسر آن یک قانون اساسی وجود داشت : قرآن که در قلمرو آن نه مرزی وجود داشت نه نژادی نه شرقی در کار بود و نه غربی . در مصر یک خراسانی حکومت می کرد و در هند یک ترک . غزالی در بغداد کتاب در رد فلسفه می نوشت و ابن رشد در آندلس به آن جواب می داد .بدینگونه مایه اصلی این معجون،که تمدن و فرهنگ اسلامی خوانده می شود،در واقع اسلام بود که انسانی بود و الاهی-نه شرقی و غربی. جامعه اسلامی هم-که وارث این تمدن عظیم بود-جامعه ای بود همجنس که مرکز آن قرآن بود،نه شام و عراق،با وجود معارضاتی که طی اعصار بین فرمانروایان مختلف آن روی می داد. در سراسر آن یک قانون اساسی وجود داشت: قرآن. که در قلمروی آن نه مرزی موجود بود نه نژادی،نه شرقی در کار بود نه غربی. در مصر یک خراسانی حکومت می کرد و در هند یک ترک.غزالی در بغداد کتاب در ردّ فلسفه می نوشت و ابن رشد در اندلس به آن جواب می داد.
اسلام که یک امپراطور عظیم جهانى بود، با سماحت و تساهلى که از مختصات آن بشمار مى آمد، مواریث و آداب بى زیان اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم آمیخت و از آن چیز تازهاى ساخت؛ فرهنگ تازه اى که حدود و ثغور نمى شناخت و تنگ نظری هایى که دنیاى بورژوازى و سرمایه دارى را تقسیم به ملتها، به مرزها و نژادها کرد در آن مجهول بود. مسلمان، از هر نژاد که بود عرب یا ترک، سندى یا آفریقائى، در هر جایى از قلمرو اسلام قدم مى نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش مى یافت. یک شیخ ترمذی یا بلخی در قونیه و دمشق مورد تکریم و احترام عامه می شد و یک سیاح اندلسی در دیار هند عنوان قاضی می یافت.
آشنایی اسلام با مواریث دنیای قدیم، اکنون چنان شگفت انگیز می نمایدکه شاید جز نهضت علمی صد ساله اخیر ژاپن هیچ نظیری در تاریخ عالم برای آن نتوان یافت. شوق و علاقه یی که مسلمین در دوران عظمت امپراطوری خویش به کسب و توسعه فرهنگ نشان دادند و توفیقی که در این راه پیدا کردند بی شک عظیم است و کمتر از نبوغ قوم یونانی خیره کننده نیست. این تمدن - باز تکرار باید کرد - نه عربی است نه هندی، نه ترکی است و نه ایرانی. اسلامی است و در عین حال جامع همه اینها. طول مدت بقای آن هم قابل ملاحظه است زیرا عمر آن دردوره کمال و شکفتگی خویش هم از حیات تمدن بالنسبه اصیل یونان قدیم درازترست و هم از طول تمام عمر تمدن مستعار امریکای جدید.
در بین مسلمین، سبب عمده حصول آنچه،«معجزه اسلامی»،خوانده می شود، بی هیچ شک، ذوق معرفت جویی و حس کنجکاوی بود که تشویق و توصیه قرآن و پیغمبر آن را در مسلمین بر می انگیخت... و وقتی این جوش و هیجان برای کسب علم، اسلامی است آیا حاصل آن را باید به حساب نژاد و اقلیم گذاشت؟... 5
پس می نگریم که فرهنگ و علوم و تمدن اسلامی از آنِ نژاد ویژه ای نیست، و کسی از دیگران در آن سهم بیشتری ندارد .بلکه آنچه مربوط به اصل اسلام و نضج آن است در روزگار نخستین،از آنِ خود عرب است. در روزگار بعد نیز فداکاریها و استعدادهای عرب از عوامل عمده مسلمین به شمار است. ما باید حق آنان را نیز بر زبان بر آریم و بشناسیم و حقگو باشم. پس نژادی کردن اسلام از سوی هر قومی باشد، هم برخلاف اسلام است و هم بر خلاف واقع.
1-از قبیل آنچه در این باره در مقدمه کتاب"میراث اسلام" آمده است.
2-مقصود کتاب "کارنامه اسلام" است.
3."کارنامه اسلام" ،مقدمه
4.هیچ عنصری،در این مقوله،با عنصر یونانی در خور قیاس نیست.
5."کارنامه اسلام"، ص 21-29
منبع : کتاب دانش مسلمین ص82-58
فرهنگ در میان توده ها
بخش اول در این پست
نظام حاکم همین بود که گفتیم. چه در حوزه سیاسی و چه در حوزه های مذهبی، بر همه جا تحجری دامن گستر حکومت می کرد. و طبققه ای خاص معلومات بسته و اندک و آتشخانه ای و کلیسایی را در میان افرادی معدود و دست به دست می کردند.
این چگونگی علم و دانش بود. و اما چگونگی رفتار با مردم. در تاریخ معروف است که هنگامی که علی(ع) به آهنگ شام حرکت می کرد، به شهر انبار6 رسید . در آنجا دهقانان انبار حاضر بودند،چون علی پیشوای جامعه اسلامی، را دیدند از مرکبهای خویش فرود آمدند، و در پیشاپیش امام و در رکاب او، چونان بردگان، دویدن آغاز کردند، امام فرمود:
این چه کار است؟
گفتند:
این روی است که ما داشته ایم. ما بدینگونه در برابر فرمانروایان خود ادای احترام می کنیم.
فرمود:
به خدا سوگند فرمانروایان شما از این کار سودی نمی برند. و شما خود از آن به رنج در می شوید و به شقاوت اخروی گرفتار می آیید. چه زیانبار است رنجی که کیفر نیز در پی داشته باشد و چه سودمند است آسایشی که از پس آن کیفری نباشد.7
دهقانان که در مآخذ آمده است، در آن روزگار، به مالکان بزرگ و زمینداران عمده گفته می شده است. می نگرید که سران جامعه نیز با چه خواری،در برابر امرای آن روز ایران فروتنی می کرده اند و چاکری نشان می داده اند. امام با تربیت عمیق و والای اسلامی، آنان را از این حقارت و خواری نهی کرد و دور داشت. و شخصیت انسانی آنان را به آنان بازگردانید.
اگر از این دست و از این نمونه، یعنی هیچگیری مردم و برده ساختن انسان همه را فدا و خوار و طفیلیِ تنی چند کردن، بخواهیم شاهد ذکر کنیم،باید تاریخ آن روزگاران را باز نویسیم. مگر نگفته اند :
بعد از آنکه یزدگرد شهریار، آخرین پادشاه ساسانی،ناچار شد در قبال مملکت حمله عرب تیسفون(یا مداین) پایتخت مملکت ایران را ترک کند و به داخله مملکت و رو به مشرق و شمال شرقی سفر کند. تمامی درباریان که به چندین هزار بالغ می شدند همراه او سفر کردند، بطوری که مورخین می گویند، هزار نفر عمله طرب و هزار نفر از کارگران آشپزخانه و هزار نفر بازداران و عمله شکار همراه او بودند...8
هزار تن عمله طرب، برای شاد کردن خاطر یزدگرد... و هزار تن کارگران آشپزخانه و هزارتن بازداران... و ... و ... این چگونگی را با حالت دوره اسلامی در نظر بگیرید و مقایسه کنید. علی بن ابیطالب، خلیفه بزرگ اسلام با چند نفر همکار، یک امپراطوری وسیع را اداره می کرد. و خود چونان زاهدترین مردم می زیست. در روزگاری که «برای تامین مخارج هنگفت دربار ساسانی که در عیاشی و ولخرجی مستغرق بود مردم مجبور به پرداخت انواع خرجها بودند، در روزگاری که هزاران دودمان، درمانده و پریشان می شد تا یزدگردها بتوانند در پایان یک شب مستی، باران سکه و جواهر بر سر مطربان و ساقیان و مسخرگان خویش ببارند. در روزگاری که خون صدها معصوم ریخته می شد تا خدمتگزاران امیران بتوانند سفره رنگین آنان را به الوان نعمتها بیارایند»، پیشوای بزرگ اسلام و حاکم عامل به قرآن، با دو تکه تن پوش و دوپاره نان جوین زندگی می کرد. و چون به او می گفتند اندکی بیشتر به قوت خود برس، می گفت، شاید در سرزمینهای دور کسی پیدا شود که همین نان جوین را نیز نتواند یافت.
در اسلام راستین، نه تنها مردم در برابر پیشوای راستین جامعه اسلامی مساوی بودند و محترم، و در برابر قاضی دارای زبانی باز، چنانکه از رفتار علی با مردم انبار و رفتار او در سرتاسر دوره خلافتش و دستوراتش از جمله «عهدنامه مالک اشتر» آشکار است و مسلم، در دیگر مسایل و روابط نیز دچار هیچ گرفتاری و بیگاری دهی و امثال آن نبودندو خون مردم مکیده نمی شد و هویت انسان مسخ نمی گشت.
ظهور اسلام ناگهانی بود. طی پنج سال پس از مرگ رهبر اسلام، که درسال 632(11هجری)، اتفاق افتاد. سپاه اسلام لشکریان رم و ایران را بطور قاطع شکست دادند... تا قرن هشتم میلادی، دامنه فتوحات خود را از آسیای مرکزی تا اسپانیا گسترش دادند. نه تنها مستعمرات رومیان در آسیا و آفریقا، به استثنای آسیای صغیر، به دست مسلمانان افتاد، بلکه سرتاسر شاهنشاهی ساسانی که تا آسیای مرکزی و هندوستان می رسید، به تبعیت اسلام در آمد. از آن دوره به بعد، اکثر این مناطق وسیع فرهنگِ مشترک، مذهب مشترک، و زبان علمی مشترک پیدا کرد. حتی چندین قرن همه شهرهای اسلام دارای حکومتی واحد و تجارتی مشتک بودند...
مسیحیت کهبه دین رسمی امپراطوری تبدیل شده بود، به جای اینکه بتواند مقاومت مردم آسیا و آفریقا را در برابر اسلام برانگیزد، بیشتر موجبات سستی و تسلیم آنان را فراهم می آورد. از طرف دیگر سکنه دیار مشرق که اکثرا از مریدان مسحیت رسمی تشکیل می شد، خود را تحت حکومت خلفای اسلامی آسوده تر می دیدند و علم طغیان بر می افراشتند ... در سرتاسر قلمرو اسلام از قرطبه تا بخارا، هیچ مرکزی مثل رم که شیره اقتصادی امپراطوری را می مکید وجود نداشت. مکه مرکزی مذهبی بود و به هیچ وجه مرکزیت اقتصادی یا سیاسی و فرهنگی نداشت. نه تنها چنین مرکزیتی وجود نداشت، و نه تنها شهرهای قدیمی مانند اسکندریه، انطاکیه و دمشق نیروی زندگی تازه ای پیدا کردند، بلکه در نقاط مختلف،شهرهای تازه ای بر طبق الگوی این شهرها به وجود آمدند و توسعه پیدا کردند، که می توان از پایتختهایی مانند قاهره، بغداد و قرطبه نام برد. همه این شهرها با هم ارتباط دائمی داشتند ...
محمد«ص»که یک تنه برخاست چنان کار سترگی را به عهده گرفت که هنوز هم باورنکردنی می نماید. محمد ص بساط خدایان کهن قبیله ها را برچید و همه را به طاعت خداوند یکتا یعنی«الله» فرا خواند. اسلام که منادی اخوت همگانی بود آیینی ساده داشت ... الاهیات آن یکسره رنگ توحید داشت ... در اسلام نه نیازی به کلیسا بود و نه احتیاجی به وجود کشیشان، فقظ مسجدی می ساختند که در آن نماز جماعت گزارده می شد... اسلام از همان آغاز، دین دانش و سواد شهره می شود ... قدرت اسلام قدرت معدودی از فرمانروایان نبود، بلکه از توانمندی جماعت کثیری از مومنان مایه می گرفت... و بدین گونه بود که توانست سیطره خود را در بخش اعظم آسیا و آفریقا گسترش دهد و فرهنگ جامع اسلامی را به وجود آورد، که گرچه پس از چندی از ترقی بازماند، لکن نفوذ خود را همچنان تا به امروز حفظ کرده است ... 9
و می دانیم که امروز هم ، برتری اروپا بر ممالک اسلام، چنانکه با اندکی فکر معلوم می شود، برتری صنعتی و ماشینی است، نه چیزی دیگر ...
خوب. تا اینجا روشن گشت که ورود دین اسلام به ایران ،به چه منظور وقوع یافت، و نظام موجود به هنگام آمدن اعراب مسلمان به ایران از چه دست بود.
اکنون این نظام متحجر را، این بستگی وحشتناک را، این له کردن هویت انسانی و شرف آدمی را مقایسه کنید با نظام«الاهی-انسانیی» که می گوید:
- گرامی ترین شما در پیشگاه خداوند پرهیزکارترین است.
- آیا همسانند آنان که می دانند و آنان که نمی دانند.
- بر همه کس طلب علم و دانش واجب است.
- خوابیدن دانشمند عبادت است.
- مرکّب خامه دانشمندان از خون شهیدان برتر است.
- دانشمندان جانشینان پیامبرانند.
- دانش بطلبید اگر چه خونتان در راه طلب آن ریخته شود.
- هر کس به راهی رود تا دانش طلبد، خدا راهی به بهشت به روی او بگشاید.
- فرشتگان بال و پر خویش، زیر پای جویندگان علم می گسترانند.
- طلب علم از طلب مال واجب تر است.
و پیداست که در چنین نظامی، دانش و دانش طلبی از چه دست خواهد بود. و چگونه رواجی خواهد یافت. بدینگونه تعالیم اسلام، بویژه تشویق مؤکدی که درباره طلب علم کرد، درس خواندن و آگاه شدن را از انحصار در آورد، و علم وآگاهی را همگانی ساخت.
و بدینگونه بود که عقده ای که سالیانی بس دراز، در جان و دل توده ایرانی ریبشه دوانیده بود، یکباره گشوده گشت. و این شد که در آغاز، شمار قابلی از عالمان و فقیهان و محدثان و حکیمان و ادیبان و ریاضیدانان و دیگر دانایان اسلامی، از میان مردم ایران برخاستند. آنهم از روستازادگان و طبقات پایین، زیرا که تا آن منشور خورشیدسانِ سترگ پراکنده گشت، و آن انبوه بندها و زنجیرها پاره شد، و آنهمه موانع خطرناک و مرگ آور که بر سرراه آگاه شدن بود نابود گشت، مردمان تشنه علم و دانستن به سوی دریای خروشان روی آوردند. و چنان شد که گروهی از بزرگترین عالمان در میان پایین ترین رسته ها پرورده شدند.
اکنون، روستازاده ای که هرگز به شمار نمی آمد، و کفشگر بچه ای که حق درس خواندن نداشت، نه تنها می توانست در کنار نور چشمها بنشیند و در یک رده با آنان درس بخواند، بلکه اگر استعداد بیشتری نشان می داد، از آنان پیش می افتاد. و معلم آنان می گشت.تا جایی که فرزندان خلفای مقتدر، برای جفت کردن کفش در پیش پای او بر هم پیشی می جستند.
آری. جامعه ما پس از ورود اسلام به ایران زیر و رو شد. هر کس از هر گوشه و هر رسته ای به درس خواندن پرداخت و علم شد: بقال، عطار، کفشگر،روغن فروش،علاف، خرما فروش،ریسمان باف، پنبه زن، سفالفروش و ... و ... اسلام به همه یه یک چشم نگاه کرد و همه را در رده هم قرار داد. و همگان را دارای همه حقوق انسانی شناخت. در سایه اسلام بود که غلامان و بردگان،در عداد عالمان بزرگ در آمدند، و بر فرش خلفا با غرور و بی نیازی گام زدند.و بر صدر مدرسه و مسجد جای گرفتند، مردمان از هرطبقه و رده به آنان اقتدا کردند و ایشان را پیششوا و پیشگام شناختند.
بدیسنان اسلام آزادی آورد و آگاهی و سرفرازی. همه زبونیها را برداشت. روی از هر چه ناستودنی است برگشت. خلقها را رهایی بخشید و امیدها را زنده کرد. غلها و زنجیرها را فرو افکند و بندهای را یله ساخت. از هر چه بدی بود بازداشت و به هرچه خوبی بود بداشت.و آنان که از سر صدق و راستی مسلمانی پذیرفتند و پیرو پیامبر شدند، به فلاح و رشد رسیدند و از گمراهی و تباهی رستند.
پس قرآن کریم،خود بدرستی، از این حقیقت چنین یاد کرده است:
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ10
آن کسان که پیروی کردند فرستاده را، همان پیامبر کتاب نا خوانده را. همو که نامش را در تورات و انجیل دیدند. او که ایشان را به خوبیها امر داد و از بدیها نهی کرد. و چیزهای پاکیزه را روا شمرد و چیزهای پلید را ناروا. همو که بارهای گران از دوش آنان فرو هشت و غلهای سنگین از پای آنان به در آورد. آن کسان که به این پیامبر گرویدند و دشمن ازو بازراندند و به او توان رسانیدند، و در پی آن فروغ رفتند که با او فرود آمد، اینانند اینان، همان فلاح یافتگان.
این بود و اینگونه، سرنوشت امتها و اقوام. پیش از اسلام و پس از آمدن اسلام، و از جمله نیاکان ما. این است حقیقت و این است واقع.پس ...،در واقع، ایرانی، در دوره اسلامی بود که توانست همه طاقت علمی و فرهنگی و اجتماعی و معنوی خویش را به بروز رساند. و حتی مقیاس شخصیت خود را –بعنوان یک انسان به مفهوم وسیع کلمه- به دست آورد. آنهمه مسائلی که در ایران پیش از اسلام-بویژه در دوره ساسانی- بر مردم حکمفرما بود: حفاظت شدید طبقات، برده وار زندگی کردن اکثریت، محرومیت وحشتناک و فاجعه بار عامه مردم از تحصیل آزادی در تعدد همسر تا سرحد امکان مالی و امثال اینها، همه با ورود اسلام به ایران از میان رفت. در آن روزگار هنر و سواد اندکی بود که از آن مردم نبود، ویژه و انحصار دو سه طبقه بالا بود. اما اسلام، هنگامی که وارد ایران شد، همه محدودیت های استعداد کش را بر باد فنا داد، و در سراسر ایران بزرگ، ساری و جاری ساخت. دیگر برای تحصیل علم،مطرح نبود که این کفشگر زاده است یا امیرزاده و موبد زاده.
« این بود که از گمنامترین خانوارها، نام آورترین دانشمندان و متفکران و ادیبان و فیلسوفان و ریاضیدانان و آسمان شناسان و محدثان و مفسَران و متکلمان و شاعران و فیزیکدانان و شیمی دانان و پزشکان و ... بیرون آمدند، مانند فارابی،ابن سینا، بیرونی،بهمنیار،خواجه نصیرالدین طوسی، شیخ الطایفه طوسی،شیخ صدوق،عمرخیام،غزالی،زمخشری، ابوالعباس لوکری مروی،شیخ عبدالقاهر جرجانی،ابوعلی احمد بن محقق مروزی اصفهانی،خطیب تبریزی،ابوبشر سیبویه،ابوالفتوح رازی،فخر رازی، ابوزید بلخی، ابومعشر بلخی، ابوحاتم رازی، عبددالرحمان صوفیِ اصفهانی، ابوسلیمان سجستانی، عزالدین علی جَلدکی مشهدی، شیخ اشراق سهروردی،جلال الدین محمد مولوی،شیخ عطار نیشابوری،،حکیم سنائی،حکیم ناصر خسرو، ابوالحسن مهیار دیلمی، شیخ مصلح الدین سعدی، شمس الدین محمد حافظ، احمد بن طیَب سرخسی،این جریر طبری،امام الحّرمّین جوینی، محمد بن اسماعیل بخاری،مسلم بن حجاج نیشابوری، ابوعلی فارسی، مجد الدین فیروزآبادی،غیاث الدین جمشید کاشانی،غیاث الدین منصور دشتکی،سید حیدر آملی،ملا محسن فیض کاشانی،عبدالرزاق لاهیجی،قاضی سعید قمی،میردامامد حسینی استرآبادی،جلال الدین دوانی،علامه مجلسی،ملاصدرای شیرازی،میر ابولقاسم فندرسکی،قاضی عضدالدین ایجی،سعدالدین تفتازانی، میرسید شریف جرجانی،ملامحمد مهدی نراقی،ملا فتح الله کاشانی،شیخ مرتضی انصاری، حاج ملاهادی سبزواری، حاج میرزا حبیب خراسانی، سیدجمال الدین اسدآبادی،میرزامحمد حسن شیرازی،میرزا محمد تقی شیرازی،آخوند ملا محمد کاظم خراسانی،میرزاحسین نایینی،شیخ محمد خیابانی، سید ابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی، علامه محمد قزوینی،علامه دهخدای قزوینی،شیخ آغا بزرگ تهرانی، و صدها و صدهای چهره دیگر، که یکی از این سان و از این دست را در ایران پیش از اسلام نداشته ایم.و با آن نظام یاد شده نمی توانستیم داشت».
در اینجا که سخن درباره ورود اسلام است به ایران، بد نیست یاد کنیم که عرب به عنوان آورندگان اسلام به این آب و خاک،حامل دین خدا بودند برای ما .ما نباید این امر را با جریانهای بعدی حکومت نژادگرایانه خلفای خلفای اموی و عباسی- که بر پایه فراموش کردن تعالیم اسلام پیریزی شده بود- خلط کنیم. برخی که آگاه نیستند و برخی که آگاهند و لیکن مغرض، گاهی این شبهات سوء را به ذهن جوانان و کسانی که خود منابع و تواریخ نخوانده اند و نیز قدرت تجزیه و تحلیل و شناخت صحیح ندارند القا می کنند. لیکن آگاهان بی غرض همه عالم می دانند که فتح عرب در ایران و روم و مصر و ... فتح دینی و پیامی بود، نه فتح زمینخواری و نظامی.
پس درست همان است که یکی از متفکران مذهبی نیز- به بیانی که نقل می کرد- گفته است :
جهاد اسلامی ،بر خلاف آنچه خلافت عمل کرده است و دشمنان اسلام نظر داده اند، کشورگشائی و سلطه جویی سیاسی بر ملت های مغلوب نیست ، بلکه کوششی است در سطح جهانی برای آنکه مفهوم و مصداق "رشد" و "غی" از هم جدا شوند و هر یک از دیگری باز شناخته شود انسانها نگاه و شناخت و امکانی یلبند که بتوانند این دو را از هم تمییز دهند و با اراده آزاد خویش هر یک از این دو جبهه یا راه را انتخاب انتخاب کنند .بنابراین،برای این که این دو راه در اندیشه مردم و در زندگی جامعه ها از هم باز شناخته شود و انسانها میان عوامل رشد و تکامل مادی و معنوی و حرکت فطری و فلاح و رهایی و عوامل رکود و انحطاط و عقب ماندگی و سیر قهقرایی و اضمحلال مادی و معنوی خود را فرق بگذارند و فلاح و فاجعه و رهایی و اسارت و ذلت و عدل و ظلم و اگاهی و جهل و در مجموع "رشد" و "غی" را از هم باز شناسند،انسانها باید هم"امکان شناخت ذهنی " را بیابند وهم "امکان عینی انتخاب" را داشته باشند.از اینجاست که قرآن خود را "کتابی که در آن شک و ریب نیست" و برای آنانکه انسان بودن خویش را نگاه داشته اند و ارزشهای معنوی در آنان ساقط نشده است ،"چراغ راه"ی معرفی می کند.و خود را "یک جدا کننده" ، "پیام" یا " یاد" می نامد و محمد را تنها یک "مبلغ "،که رسالتی جز ابلاغ پیام ندارد و جز یک "یادآور"نیست و بنابراین هدفش آگاه کردن مردم است و روشنگری و جداکردن و آشکار کردن راه تکامل و راه توقف در زندگی انسانها ،نه تحمیل راه بر آنها ،و پیداست که در این کار ،عوامل ضد مردم و دشمن انسان و قدرتهایی که از ضعف و رکود و جهل انسانها تغذیه می کنند ،سد ایجاد می کنند،توطئه می کنند،به حمله می پردازند،پیام را خفه می کنند ،ابلاغ را نا ممکن می سازندو تنها در اینجاست که جهاد مطرح می شود و فرق است میان شمشیری که راه گشای قدرت و سلطه است و شمشیری که راه گشای کلام است . و فرق است میان «خلافت» و «امامت».[تفاوت] امپراطوری اسلامی با امت اسلامی ،و بالاخره ،دعوت همه به اسلام ، یا تحمیل اسلام بر همه در اینجاست.
انترناسیونالیسم مذهبی از زبان پیامبرانی چون مسیح و محمد، دعوت ملتهاست به یک ایدئولوژی انسانی در سطح جهانی؛ و از زبان پاپ یا خلیفه، امپریالیسم یک ملت است بر ملتها در شکل تحمیل جبارانه مذهب، آن هم مذهبی که به صورت خدمتگزار این قدرت جبار در آمده است...و در عمیقترین معنی و آخرین تحلیل و درست ترین تعریف جوهری،فرق اساسی میان«خلافت» و «امامت»، در اسلام همین است. 11
برخی اسلام را و حتی هر مذهب جهانی را نوعی «دیکتاتوری» تلقی میکنند؛ در حالی که این قضاوتها تنها هنگامی درست است که اسلام را فقط در چهره خلافت اسلامی بشناسیم و این یک شناخت غلط است. اسلام را به این دلیل نوعی دیکتاتوری تلقی مینمایند که تنها خود را حقیقت میخواند و دیگر مکتبها و مذاهب را باطل میشمارد در حالی که هر مکتبی و حتی هر فلسفه یا نظریه علمییی چنین است و نمیتواند نباشد زیرا اگر اعتقاد به حقانیت خود نباشد، دعوت معنی ندارد. دیکتاتوری و آزادی، از اینجا ناشی نمیشود که یک مکتب خود را حق میشمارد یا ناحق، بلکه از اینجا ناشی میشود که آیا «حق انتخاب» را برای دیگران قائل است یا قائل نیست. اینان «دعوت همه» را به اسلام، با «تحمیل اسلام بر همه» اشتباه میکنند...
پاورقی
5- " کفشگر، در اغلب روایات عهد ساسانی،نمونه طبقه دانیه است که هرجا مثالی آورده اند از کفشگر سخن رانده اند" – " ایران در زمان ساسانیان"ص342
6-انبار(پیروز شاپور)،شهری قدیمی،در کنار فرات،در 662کیلومتری غرب بغداد. شاپور اول ساسانی آن را نوسازی کرد.
7-"نهج ابلاغه"شرح ابن ابی الحدید چاپ 20 ج 18 ص156
8-مقاله "برزوی? حکیم و رودکی شاعر"-مجتبی مینوی،مجله دانشکده ادبیات مشهد،سال 7شماره4(زمستان50)
9-"علم در تاریخ" ص207-216
10- سوره 7 اعراف آیه157
11-البته با توجه به برخی دیگر از فرقهای جوهری،چونان علم کافی در امام و قرب او به نبی در الاهیت جهت و آگاهی و تعهد و عصمت و دوستی خدا، دوستیی تبلور یافته در نگهداشت جانب انسان و اینها در همان فرق مقامی و اجتماعی نیز دارای تاثیر نهادی عمده است. البته وقتی بگوییم " امام" و " امامت" شامل این مفاهیم نیز هست.
منبع:دانش مسلمین.علامه حکیمی صص33-51
بخش دوم در پست بعد
در هریک از سرزمینهایی که اسلام بدان پای نهاد، چیزی به نام «طلب علم» مطرح نبود، و تحصیل آگاهی و شناخت وظیفهء عمومی محسوب نمی گشت. اگر اشرافیت یا سیاست در جاهایی باعث شده بود تا عده ای انگشت شمار به طلب فضل و دانشی اندک کشانیده شوند، ربطی به فرهنگ عمومی و زمینهء ذهنی و علوم وسیع و همگانی نداشت. به سخن دیگر، پیش از ظهور اسلام، نه تنها طلب علم در هیچ جا واجب نبود، بلکه در جاهایی قدغن و ممنوع بود، یا آشکارا و برطبق قانون موجود یا ضمنی و در عمل.
با موضعگیری اسلام که طلب علم را واجب کرد، تحصیل علم امری شد هم حتمی و هم عمومی. مسلمانان همه در برابر احکام اسلامی برابرند. واحب بر همه است و حرام بر همه حرام. این انقلاب فکری، موجب انقلاب اجتماعی شد. طبقات در هم ریخت. مرزهای واهی فرود آمد. بندها گسست. زنجیرها شکست. استعدادها شکفت. خردها مصرف پیدا کرد. عقلها رها گردید. جانها بیدار شد. روحها زنده گشت. انسان پایمال زیر نظامهای نظامی جانی تازه گرفت، و شرف اراده و اختیار به او بازگردانیده شد.
ما ایرانیان، با قبول دین اسلام، صاحب «قرآن» شدیم. توحید ناب و خالص اسلامی را آموختیم. و از گرفتاریهای انواع ثنویّت مجوسی و مانوی و مزدکی و تثلیثِ مسیحی آسودیم. و دارنده «دین توحید» گشتیم. به گفته دکتر عبدالحسین زرینکوب:
بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و شوق پذیره شدند. دین تازهای را که عربان آورده بودند، از آیین دیرین نیاکان خویش برتر مییافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را در برابر توحید محض و بی شایبه ی اسلام، شرک و کفر میشناختند... از این رو آیین مسلمانی را دینی پاک و آسان و درست یافتند و با شوق و مهر بدان گرویدند.
درباره توحید خالص و بی تضاد و خالی از شائبه اسلام... یکی از محققان خارجی،گوستاو لوبون فرانسوی، که درباره تمدن اسلام و عرب تحقیقات بسیار دارد، چنین می گوید:
تمام سادگی و شأن و مقام اسلام روی همین وحدانیّت مطلقه قرار گرفته، و همین سادگی باعث قوّت و استحکام این دین گردیده است.
این توحید خالص محض را چون در آن هیچگونه پیچیدگی و معمّائی نیست، به آسانی میتوان فهمید. و ایمان به امور متضادّی که در ادیان دیگر تعلیم داده شده و عقل سلیم ابداً نمیتواند آنرا قبول کند، هیچیک در این دیانت وجود ندارد.
خدای واحد مطلق معبود، تمام مخلوقات در نظر او مساوی، عدّه خیلی کمی از ارکان دین که فرض شده... ملاحظه کنید! کدام مذهبی از این مذهب سادهتر و روشنتر یا نزدیکتر به فهم عامّه است؟! یکنفر تازه مسلمان خیلی عامّی از هر فرقه و صنفی که بوده باشد، از عقائد مذهبی خود بخوبی واقف، و میتواند به آسانی آن عقائد را در یک سلسله الفاظی خیلی ساده و روشن بیان نماید برعکس از یکنفر عیسوی اگر راجع به مسأله تثلیث یا تبدیل جنس1 و امثال آن از عقاید مرموز پیچ در پیچی که در مذهب مسیحی است سؤال شود، تا وقتی که آن بیچاره در علم کلام ماهر نباشد...هیچ وقت نمیتواند از عهده جواب آن برآید2. بساطت و سادگی و وضوح اصول عقاید اسلامی، به علاوه رفتار با خلایق به عدل و احسان سبب عمده ای گردید که تمام روی زمین را تسخیر نماید و همین بساطت و وضوح و حسن رفتار بوده که به وسیله آن اقوامی مثل مصریان که از زمان امپراتوران قسطنطنیه پیرو مذهب مسیح بودند به مجرد دعوت به دین محمدی، دیانت مسیح را ترک گفته قبول اسلام نمودند، حال آن که از هیچ قوم مسلمانی اعم از غالب و مغلوب دیده نشده که به واسطة دین مسیح، اسلام را ترک گفته باشد... 3
بدینسان، با تابیدن فروغ قرآن بر پهنه ایران، سعادت جاودان بدین مرز و بوم روی نهاد. و آموزشهای مینوی قرآن مقدس، بر گرفتاریها و انحطاطها و اختلافها چیره گشت. آنروز که اسلام آمد،سرتاسر ایران،عرصه کارزار عقاید گوناگون و روحانیتهای متضاد بود.تباهی همه سو جای کرده بود و قدرت تباهیها آفریده بود.
«موبدان و هیربدان نیز در اواخر این عهد به فساد گراییده بودند. کتاب پهلوی« مینوک خرد» که به حکم قراین در اواخر دورهی ساسانی، تألیف شده است، یک جا که عیب روحانیان را بر میشمارد، میگوید «عیب روحانیان ریاورزی و آزمندی و فراموشکاری و تن آسایی و خردهبینی و بدگرایی است...از قرائن بر می آید که در دوره ساسانی ، در آیین زرتشت، خلاف و اختلاف بسیار بوده است... در قلمرو پهناور حکومت ساسانی ،آیین زرتشت با ادیان گوناگون روبرو بود. آیین عیسی و مذاهب کلدانیان و صابئان از جانب غرب با آن در جدال بود. در مشرق آیین بودا و دین شمنان آن را تهدید می کرد.فلسفه یونان نیز، خاصه از عهد انوشیروان، بعضی اندیشه ها و خاطرها را نگران خویش می داشت.
آیین مانی، که در واقع معجونی از عقاید و مذاهب متداول آن عصر بود، نزد مغان، بدعتی بزرگ تلقّی شد و چنان که در تاریخها آورده اند موبدان برای برانداختن آن، جهد بسیار کردند. او را محاکمه کردند و نابود نمودند و پیروانش را نیز سخت عقوبت دادند...تعصبی که مغان در قتل و طرد مانویان به خرج دادند، باب زندقه را فراز نکرد. چندی برنیامد که مزدک ظهور کرد و سخنانی تازه تر آورد. این مزدک، چنانکه از اخبار بر می آید خود از موبدان بود و آیین تازه ای هم آورد که تاویلی از آراء زرتشت به شمار می آمد...موبدان و روحانیون زرتشتی، آیین زروان را نیز، مانند عقاید مانی، نوعی رفض و بدعت می شمرده اند و با آن مخالفت می ورزیده اند ...»
آری در چنین هنگامه ای گرانخیز و تاریکیها و پراکندگی ای که تباهیها آفریده بود بود و مزاج دهر و زمانه را نیز تباه ساخته و گردانیده بود فروغ دامن گستر کتاب خدا بر سرزمین ایران تابیدن گرفت. گلبانگ محمدی در همه سوی و کوی طنین افکن گشت.قرآن کریم با معارف وسیع و الاهیات غنی و احکام و اخلاق ژرف و بنیادی خویش بر ما عرضه گشت. ما ایرانیان بجز اینها همه و دیگر تعالیم قرآنی، دسترسی به طلب علم پیدا کردیم. توانستیم درس بخوانیم،عالم شویم، طلب آگاهی پیدا کنیم. و دارای فرهنم گردیم.که همه شعب معارف انسانی آنروز جهان را در بر می گرفت.
تا پیش از ظهور سلام،حکومت ساسانی و بندهای استوار استخوانسای طبقاتی،کجا روا می دید که یک تن از مردم عادی دست به کتاب بزند، و فرزند یک روستایی یا شهری غیر داخل در طبقه ویژه، راهی مکتب و مدرسه گردد. باید گفت مکتب و مدرسه ای هم، به آن صورت که در دوران اسلامی تصور می کنیم، وجود نداشت.مشتی آموزش بسته بومی ویژه بود. آنهم در میان موبدان و هیربدان و امیران و امیرزادگان، که به وسیله چند معلم سرخانه، تعلیم داده می شد. و اندکی علم طب و نجوم برای تامین سلامتی شاهان و آینده بینی برای کارهای آنان. اما اینکه در هر محله ای و کویی و برزنی،چند مسجد ساخته شود، و در هر مسجدی،چند مدرس درس دهند و چند محدث حدیث گویند و چند خطیب ادب و معارف بیاموزند، بجز دیگر مدرسه ها و مکتبها، اینها همه ره آورد اسلام بود و فرهنگ و تربیت اسلامی، و گرنه پیش از اسلام:
در اوستای جدید جامعه ایرانی را به سه طبقه به این شرح تقسیم کردهاند
نخست؛ روحانیون دوم؛ جنگیان سوم؛ کشاورزان (Vastry ofshuyant) (Rathaeshtar) ... چون نوبت به ساسانیان رسید، تشکیلات جدیدی در جامعه ایجاد کردند که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود. تفاوت این شد که طبقه سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در طبقه چهارم گذاشتند... . (Athraran)
جامعه ایرانی بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون. بنابر نامه تنسر حدودی بسیار محکم نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا میکرد. امتیاز آنان «به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود...در شاهنامه فردوسی از خسروانی کلاه و زرینه کفش بسیار سخن رفته است،که مایه امتیاز اشراف بزرگ بوده است. به علاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند. هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود و از عواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچ کس نباید خواهان درجه باشد فوق آنچه به مقتضای نسب به او تعلق میگیرد ...
قوانین مملکت حافظ پاکی خون خاندانها و حافظ اموال غیر منقول آنان بود... نام خانوادههای بزرگ را در دفاتر و دواوین ثبت میکردند. دولت حفظ آن را عهده دار بود و عامه را از خریدن اموال اشراف منع میکرد.
در میان طبقات عامه تفاوتهای بارزی بود. هر یک از افراد مقامی ثابت داشت و کسی نمیتوانست به حرفهای مشغول شود،مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفریده شده بود...
پادشاهان ایران هیچ کاری را از کارهای دیوانی به مردم پست نژاد نمیسپردند ...بطور کلی بالا رفتن از طبقه ای به طبقه دیگر مجاز نبود، ولی گاه استثنا واقع می شد. و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاصی نشان می داد. در این صورت «بر نامه تنسر»، آن را بر شهنشاه عرض کنند، بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات، تا اگر مستحق دانند به غیر طایفه الحاق فرمایند...4
درباره ممنوعیت تحصیل علم و قدغن بودن علم و درس خواندن، در ایران پیش از اسلام،که اشاره کردیم بهترین شاهد واقعه ای است دردناک که حکیم ابولقاسم فردوسی، در «شاهنامه» نقل کرده است.
خسرو انوشیروان(خسرو اول ساسانی531-579م)، در یکی از جنگهای خود با رومیان دچار کمبود هزینه می شود،و وضع مالی و خزانه دولت برای تجهیز سپاه کفایت نمی کند. موبد نزد خسرو می آید و او را از کمبود هزینه آگاه می کند. خسرو دژم چهر و غمگین می شود و بوزرجمهر(بزرگمهر) را می خواهد بدو می گوید هم اکنون ساربانان را بخواه و شتران بُختی(قوی هیکل دوکوهانه سرخ رنگ) رابه راه انداز تا بروند و صد گنج از مازندران بیاورند. بوزرجمهر می گوید: از اینجا تا مازندران راهی بسیار است و سپاه اکنون تهیدست و بی خواربار است. خوب است در این شهرهای نزدیک کسانی مایه دار، از میان بازرگانان و مالکان بجوییم و از آنان وام خواهیم. خسرو رای مرد دانان بوزرجمهر را می پسندد. بوزرجمهر مردی خردمند و خوب چهر می جوید و می گوید: با شتاب برو و کسی از نامداران که به ما وام دهد بیاب و بگو که خواسته و مال او را از گنج دولتی پس خواهیم داد.
فرستاده می آید و مردم را گرد می آورد و وامی را که خواسته اند یا می کند. در این میان کفشگری5 موزه فروش، گوش تیز می کند و به سخنان،مامور نیک گوش می دهد و چون چگونگی را در می یابد و آرزوی دیرینه خویش را_آرزوی هر انسان با شعور را _ نزدیک به شدن می پندارد، از مبلغ مورد نیاز می پرسد. به او پاسخ می دهند. او میپذیرد که آن هزینه را بپردازد.آنگاه قبان و سنگ می آورد و آن «چهل هزار درم» را می کشد و می دهد. سپس تقاضا می کند که در برابر این مبلغ، بوزرجمهر نزد خسرو پایمردی و شفاعت کند. تا خسرو روا داند و اجازه دهد که فرزند او به طلب علم رود و درس بخواند. فرستاده، گزاردن این خواهش را می پذیرد و به هنگام بازگشت ،چون آن هزینه سنگین را نزد بوزرجمهر می برد، خواهش پردازنده را نیز یاد می کند. بوزرجمهر به خسرو می گوید. خسرو بر می آشوبد و به حکیم می گوید: دیو چشم تو را کور کرده است. برو . آن شتران را بازگردان و آن وام را بازران. « مبادا کزو سیم خواهیم و زر».
در چنین شرایط سختی و نیاز مبرمی، آن وام را (به جرم اینکه پردازنده که از طبقات پایین است و صنعتگر، نه دبیر زاده و موبد زاده و نه از خاندانهای بزرگ، اجازه درس خواندن برای فرزند خود خواسته است) باز می گردانند. و دوباره و بدینگونه دل مردی را که آرزو داشت فرزندش درس بخواند، پر درد و غم می کنند. و مرد کفشگر با آن همت و فداکاری، و لابه و التماس، آرزوی درس خواندن فرزند خویش به خاک می برد.
فاجعه مرد کفشگر را از زبان خود فردوسی باز شنویم: +
پاورقی:
1-مقصود از "تبدیل جنس"، این است که نان و شرابی که مسحیان در مراسم خاص مذهبی می خورند، به گوشت و خون حضرت عیسی تبدیل می شود(!). نوشته اندکه هزارات تن از مردمان مسیحی را که به این تبدیل عقیده نداشته اند و این خرافه را نمی پذیرفته اند،میان آتش سوزانیده اند.
2-گمان نمی کنم هیچ ماهر در علم کلامی هم بتواند، تثلیث(سه خدایی،سه اقنومی) را، به وجهی خردپذیر، به توحید(یک خدایی،یکتاپرستی)، باز گرداند.
3-چنانکه جان برنال محقق مسیحی،نویسنده کتاب "علم در تاریخ" درباره دانش آن روزگاران،در جهان مسیحیت،می گوید: "نجوم ذره ای فراتر از تنظیم تقویم و تعیین روز عید پاک نمی رفت" کتاب یاد شده ترجمه ح.اسدپورپیرانفر و کامران فانی،چاپ امیرکبیر،تهران(1354) ج1 ص228
4- "ایران در زمان ساسانیان"- آرتور کریستین سن.ترجمه رشید یاسمی.چاپ ابن سینا ص118 و 339-342
ادامه در مطلب بعد
بخش دوم. بخش اول این مطلب در این پست
یک نویسنده فاضل ایرانی ، به مناسبت بحث خود،چنین می نویسد:
هنگامی که شاهان ساسانی، جز قتل عام حامیان و صاحبان عقاید جدید پاسخی به اعتراض مردم نداشتند، مبارزه مردم به صورت تلخی درآمد: همکاری با دشمن تازه نفس یعنی عربها.1
سادگی حکومت عرب[اسلام]، ندای دموکراسی اسلام، کلام پیغمبر اسلام که بعد از این دوران کسری و قیصر به سر رسیده است، مردم عدالتدوست را خوش آمد. و هنگامی که سپاه مومن به مرز ایران رسید، چندین سپاه از مردم ایران در داخل کشور آماده برانداختن حکومت ساسانی بود. در جنگ مشهور به «سلاسل» حاکم شهر مجبور می شود که دهها هزار از مردم را زنجیر کند تا به دشن نپیوندند. در جنگ مداین، ایرانیان راه ورود به شهر را به عرب نشان دادند و دهقانان برای عبور حامیان فکر نو بر روی دجله پل بستند. شهر شوشتر از اطراف ایرانیان به مهاجم واگذار شد. حال شوش کهنسال نیز چنین بود. عرب دعوت کرده بود که همه ملتها، که بین آنان هیچ رجحانی نیست و فضیلت هرکس به پرهیزگاری اوست، برای اجرای عدالت گرد هم آیند. گفته بود که بین سپاه حبشی و سید قریشی تفاوتی نیست...
این نویسنده سپس می نویسد:
اما هنگامی که مردم ایران دریافتند که وعده های عرب2در عمل به صورت دیگری در می آید، و رسم ناپسندی [یعنی حکومت جباران] که به آن قیمت، در برانداختنش کوشیده بودند، دوباره به دست بیگانه زنده می شود...با عرب درافتادند.
خوب، اظهار این مطلب اختصاص به این نویسنده ندارد، بلکه دهها مستشرق و مستغرب، این سخن را گفته اند، و عده ای از مبلغان و مبشران مسیحی(که در حقیقت دلالان و داعیان استعمارند)، از این موضوع سوءاستفاده کرده اند، و با طرح غلط و القائات مغرضانه، ذهنیات برخی از جوانان مسلمان را آشفته ساخته اند.حالا چه باید گفت، چون مطلب -صرف نظر از برخی تعبیرات- تا این حد درست است که، آنچه اسلام آورد با آنچه خلفا و حکام عرب کردند، فاصله است فاصلة مشرق تا مغرب است. اما باید موضوع را مورد دقت قرار داد.
به گفتة علمای منطق -به هنگام تعدد موضوع- حکم نیز متعدد می شود درمسئلهء بالا، موضوع راباید دقیقا معلوم کرد و سپس حکم داد.عرب با ندای دموکراسی اسلام به ایران می آید و ایرانیان با آغوش باز از او استقبال می کنند و حتی مرزها و شهرهای خود را به او می دهند(این یک قسمت سخن)؛ ایرانیان با عرب به دشمنی بر می خیزند(این قسمت دیگر سخن). بی شک موضوع این حکم یکی نمی تواند باشد. یعنی: عربی که ایرانیان با آغوش باز از او استقبال می کنند غیر از عربی است که با وی به دشمنی بر می خیزند.
«عربِ اوّل» سپاه صدر اسلام است و به تعبیر نویسنده، «سپاه مومن عرب» که با ایمان راسخ به اسلام و با همه دعوتها و نداهای آزادی بخش اسلام، روی به سرزمین ها و از جمله ایران می نهد و اسلام را بر نیاکان ما عرضه می دارد،و به -تعبیر فرماندهان خودشان- نیامده است تا کشورگیری و فتح نظامی کند، بلکه آمده است تا مردم را از عبادت جز خدا و از ظلم حاکمان و موبدان رهایی بخشد و به عدل اسلام و قرآن رهنمون گردد. این،«عرب اول» است. و از این عربند همان مردان فداکاری که مشعل هدایت اسلام را به دوش کشیدند و فرا راه ملل و اقوام داشتند، و در راه آن مهاجرت کردند، و همه چیز خود را از دست دادند، و در شب زفاف از بستر به میدان جنگ رفتند، و درمیدان جنگ با بدن پر از جراحت هریک به خاطر آن دیگری آب نخوردند و تشنه جان دادند، و بر روی «سنگهای داغ مکه» برای نشر اسلام به چهار میخ کشیده شدند، و صدها تن در این راه فدا گشتند، و سپس در واقعه«عاشورا» به یاری پسر پیامبر شتافتند و برای بقای اسلام و اینکه روی حقیقت این دین انتشار یابد در برابر تیر و سنان و نیزه و شمشیر قرار گرفتند و قطعه قطعه شدند و سپس، برای دفاع از حریمِ«حکومتِ حق و عدالتِ قرآنی»، در دوره بنی عباس نیز، جهادها کردند و خونها دادند و زندانهای آل عباس را از خود و جوانان خود آکندند و ...این عرب است که از سوی ایرانیان-در صدراسلام و در دوران بعد-با آغوش باز استقبال شده است.
«عربِ دوُم»، گروهی بودند حقیقتاً دور از فرهنگ اسلامی و تربیت قرآنی .عده ای هواخواه و جیره خوار دربار بنی امیه و بنی عباس که به ناحق و به زور و قلدری بر ممالک اسلامی مسلط شدند، و همواره مورد نفرت اغلب مسلمین بودند، یعنی عرب دور از آل محمد«ص»،عربی که معاویه داشت و یزید و مروان و ولید و بُسر بن ارطاه و مسلم عقبه و حجاج بن یوسف و منصور دوانیقی و متوکل عباسی و... با آنهمه جنایات و آنهمه مظالم.
پس مینگرید که نخست باید حساب«اسلام» را از حساب«عرب» جدا دانست،و سپس باید عرب را دودسته کرد: عرب مؤمن و معتقد و وفادار به اسلام و فداکار در راه آن. این عرب همواره مورد احترام و محبّت فِرَق و اقوام مسلمان بوده است و خواهد بود. با این امتیاز که ما و دیگر ملتهای مسلمان،«دین حق» را و «کتاب» خدا را از طریق او به دست آوردیم. و دیگری عرب نامعتقد غدار پسر پیغمبرکش، کعبه ویران کن، ریاست طلب، دین تباه ساز، این عرب همواره مورد نفرت فرق و اقوام مسلمان بوده است، حتی خود عرب. مگر سپاهیانی که در رکاب علی(ع) با عرب می جنگیدند، خود عرب نبودند، مگر مختار که دمار از روزگار عرب دشمن آل علی بر آورد خود عرب نبود؟ مگر جنگهای صدر اسلام، در میان خود عرب نبود؟
پس در بحث و قضاوت و تحلیل، باید حساب دین مقدس اسلام را از عرب جدا کرد. و عرب را هم چنانکه گفتم دوقسم کرد. عرب، امتی بود که اسلام از طرف خدا به او عرضه شد، برخی پذیرفتند و ایمان آودند و برخی نه. و آنچه ما به عنوان اسلام می شناسیم و ملت ما بدان اعتقاد دارد، همان اسلام صدر اول است، اسلام محمدی، اسلا علی بن ابیطالب، اسلام بدر و حُنین، اسلام ابوذر و مقداد و سلمان و بلال و عمار یاسر و ... و این تفکیک، یکی از نقاط مهمی است که بر هر نویسندهء منصفی طرح کردن آن و توجه کردن و توجه دادن به آن ضروری است. همین است که شناختن و شناساندن درست تشیع را، به منظور دفاع از اصل اسلام، در برابر اعمال آن عده از عرب و طرفداران آنان که اشاره کردیم، واجب می کند، که آری اینطور شد که شمایان می گویید، ولی اسلام این نبود، اسلام، در پای منبر امام علی و امام حسن بود، نه در قصر معاویه و عمروعاص، اسلام در خیمه های حسین بود در شب عاشورا، نه در عیاشخانه های یزید و سپاهیان یزید، اسلام در خانة امام زین العابدین و امام محمدباقر و امام جعفرصادق، نه در دربار فاسد ولید و عبدالملک و منصور، اسلام در گوشه های زندان، همراه موسی بن جعفر زندانی بود، نه دربار آفرینندهء هزار و یکشب، و هکذا... !
پاورقی:
1-شگفتا که سپاه اسلام را که آمدند تا اسلام را برما عرضه کنند و به گفته سردارانشان، ما را از بندگی در برابر مخلوق برهانند و با خدا آشنا سازند، و به تعبیر«ملک الشهرای بهار» به ما معرفت بیاموزند، «دشمن» تعبیر کرده اند. خوب خود دانند، اگر اینگونه تعبیرات را مایه سوزاندن ریشه معنویت و سلب دین از جامعه و کمک رساندن به«دشمن واقعی»نمیدانند. و اگر نشر این گونه تعبیرات در میان طبقة جوان -که بیشتر آنان امکان و فرصت مطالعه متون تواریخ و تحقیق و تشخیص این مسائل را نداند- اضرار نمی شناسند، ماحرفی نداریم.
2 این تعبیر(وعده های عرب)،شایسته بلکه درست نیست، وعده عرب نبود، وعده خدا بود و اسلام و پیامبر و قرآن که کتاب خداست.و عرب خود مثل دیگر امتها مخاطب و مکلف بود به خطابها و تکلیفهایِ قرآن.
حماسه غدیر،ص142-138
.: Weblog Themes By Pichak :.