سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 95/8/9 | 1:54 صبح | نویسنده : sultan

میان عقل عام بشری (توان ادراکی عقل انسانی) و وحی الهی، هیچگونه تقابلی و تعارضی وجود ندارد. عقل -بعنوان عقل- و وحی در عرض یکیدیگر قرار ندارند تا متعارض باشند، بلکه در طول یکدیگر قرار دارند، و عقل با ارشاد و تعلیم وحی تکامل می یابد و به «فعلیت دوم» خویش می رسد. تقابل و تفاوت -هرجا که باشد- میان افکار و فلسفه های مختلف است با وحی. فلسفه های مختلف هریک داده هایی ویژه دارند که ممکن است با داده های وحیانی منطبق باشد و ممکن است نباشد.1

اگر کسی عقل را برای رسیدن به داده های آن چندگونه علم نیازمند به غیر عقل بداند، و امداد عقل را به غیرعقل(مثلا:تجربه) ضروری بخواند همه می پذیرند، و کسی صاحب این عقیده را منکر یا مخالف عقل نمی شمارد، پس چطور است که تا در معارف عالیه مبدئی و معادی گفته می شود که عقل نیازمند امداد است و خود به تنهایی(چنانکه خود عقل بدان گواه است،و بزرگانی بسیار تصریح کرده اند)، قادر به درک همه مسائل و مراحل آن معارف نیست، اتهام مخالفت با عقل پیش می آید. این عفلت است یا تغافل یا مغالطه.

عقل در عین اهمیت و حجیت داشتن پیامبر باطنی بودن،نیازمند به وحی و علوم وحیانی و ارشادهای گوناگون تنزیلی است.2


1- حدّ گرایی در علم و فلسفه.ص73

 

2- اجتهاد و تقلید در فلسفه.ص194

همچنین بنکرد به :

تعبیر نادرست عقلانیت و دین




تاریخ : جمعه 95/8/7 | 12:24 صبح | نویسنده : sultan

 

اعتقاد به محدود بودن توان عقل، به معنای انکار تعقل نیست، بلکه عین تعقل و عمل به حکم خود عقل است. در این صورت، بهترین و بالاترین مرحله تفکر و تعقل،تفکر و تعقل فلسفی و علمی نیست،بلکه تفکر و تعقل وحیانی است. زیرا تعقل فلسفی از عقل محدود(عقل جزئی) مایه می گیرد،و تعقل وحیانی از عقل نامحدود(عقل کلی) (به زبان اصطلاح).1

 

قدرت عقل نسبت به درک طبیعت و ماورای طبیعت یکسان است. و به این معنی که در هر مورد تواناست لیکن به توانی محدود: مقداری را خود می فهمد و مقداری را باید به کمک امر خارج از خود بفهمد. در فهم امور و موضوعات تجربی و استقرایی و آماری،به تجربه و استقرا و آمارگیری نیاز دارد و در فهم مسائل و موضوعات روحی،به تجربه روحی، و در فهم حقایق ماوراء الطبیعه و ابعاد آنها، به وحی و علم وحیانی. بدینسان عقل هم مستعد است و هم مستمد. مستعد فهم حقایق و کائنات واقعی-از طبیعی و ماورای طبیعی-هست. لیکن تا مراحلی و مستمد از کمکها و ابزارها و امدادهای مناسب هرموضوع است برای مراحلی بالاتر... .2


1-اجتهاد و تقلید در فلسفه.مقاله حدّ گرایی در علم و فلسفه.ص64

2-ص77-78 

 




تاریخ : سه شنبه 95/8/4 | 12:57 صبح | نویسنده : sultan

ذات متعال خالق، ازلی است، و تعیّن آن تعین ازلی است، و ذات مخلوق غیر ازلی و تعین آن غیر ازلی است. و میان این دو تعین، هیچگونه سنخیتی نمی تواند باشد(لیس کمثله شی).میان موجود ذاتاً ازلی و موجود ذاتاً غیرازلی هیچگونه سنخیّتی و تشابهی نمی توان تعقل کرد. گذشته از این، اثبات سنخیت، مستلزم ادعای نوعی ادراک حقیقت ذات (و احاطه متناهی بر نامتناهی) است و این محال است.


سپیده باوران.ص222




تاریخ : جمعه 95/6/12 | 1:39 صبح | نویسنده : sultan

هواداران فلسفه اسلامیزه شده، تعقل و استدلال را منحصر در فلسفه و تفلسف می دانند و رد یا نقد این فلسفه را مساوی می دانند با نفی تعقل و نفی استدلال . این مغالطه از آنجا نشأت می گیرد که عقل را با فلسفه یکی می دانند.
اما آیا هرگونه تفلسف ورزیدن مستلزم انکار عقل است؟!

 نقد این منطق تحکم آمیز توسط علامه حکیمی:


«تعقل» در عرف اهل نظر به معنای بکارگیری عقل،خردورزی،و استفاده از نیروی عقل
«استدلال»به معنای دلیل جستن و دلیل آوردن بر مطلب و مسئله و موضوعی است.
«فلسفه»به معنای نظام خاص فکری و دستگاه ویژه شناختی است. بنابراین سه مفهوم مذکور،به ترتیب از عام به سوی خاص می رود. چون تعقل اعم است از استدلال،و استدلال اعّم است از فلسفه.
...پس روشن می گردد نفی فلسفه به طور عام،یا نفی فلسفه ای خاص،مستلزم نفی استدلال نیست،چنانکه نفی استدلال نیز نفی مطلق تعقل نیست.(نفی خاص مستلزم نفی عام نیست.به سخن دیگر، اگر مکتبی بگوید در فهم فلام موضوع نیازی به فلسفه نیست،یا از راه فسفه نباید رفت،یا ضرورتی ندارد که از راه فلسفه برویم،معنای این سخن انکار استدلال نیست تا چه رسد انکار تعقل و بکارگیری نیروی عقل)1
*****
...دو مغالطه ویرانگر در علم و فرهنگ :
1-«عقل» را به معنای «فلسفه» گرفتن(تعقل یعنی تفلسف)
2-«عقل» را در برابر «وحی» قرار دادن(تعارض عقل و وحی)
در صورتی که این هردو مطلب غلط است،نه عقل به معنای فلسفه و نه عقل گرایی مساوی با تفلسف است؛ و نه«عقل» و «وحی» در برابر هم قرار دارند. آنچه در برابر هم قرار می گیرد،«فلسفه های بشری و پر از نقض و اشکال« و «وحی لاریبی» است ، نه «عقل» و «وحی» .2
*****
مشکل فسفه و فیلسوفان –به طور کلی و اساسی- مطلق کردن«عقل» است و مشکل عرفان و عارفان،مطلق کردن «کشف» . و چون عقل و کشف را مطلق می کنند،دست به «تاویل» می زنند. در حالی که واقعیت این است که نه عقل مطلق است و نه کشف؛ اگر عقل یا کشف مطلق بود،باید در معارف پیروان عقل یا تابعان کشف اختلافی وجود نداشت،زیرا در مطلق اختلافی نیست. آری عقل،نه عقل مطلق است و نه کشف،فقط «وحی» مطلق است،از اینرو در آن اختلاف نیست.و خود قرآن می فرماید: « و لو کان من عند غیرالله،لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» سوره نساء آیه83
که اگر از ناحیه غیر خدا بود اختلافات فراوانی در آن می‏ یافتند.
از نزد غیرخدا بودن،یعنی از راه فلسفه و عرفان بشری،زیرا برای معرفت حقایق معارف جز این دوراه-پس از راه وحی-راه سومی وجود ندارد. 3
*****
...و اگر کسی بگوید،عقل یعنی فلسفه،و تعقل یعنی تَفَلسُف(آنهم با مطالبی که به قول خواجه نصیرطوسی«عقلی – وهمی» و به قول میرفندرسکی«خطابردار»است)،باید کوس جهل او را بر بام جهان کوفت!! اینهمه متفکران،در زمینه های مختلف،در تاریخ بشر،مخترعان،هنرمندان،قانو ندانان،ریاضیدانان،موسیقیدانان بزرگ(با آن سمفونی ها) و دهها متفکر در دیگر رشته ها که فسلفه ای را بونکرده بودند،یا به عرفان مبتنی بر ادعای کشف صدرایی متوجه و معتنی نبوده اند، عقل نداشتند و در زمر? مجانین بودند... میلیاردها مردم عادی جهان،که همیشه در عهدها و عصرها زیسته اند،و جهان را آباد نگاه داشته اند،عقل نداشته اند،چون «اسفار» نخوانده بودند،«زهی تصور باطل، زهی خیال محال»!! 4

*****
مگر عقل یعنی فلسفه؟ و اگریعنی فلسفه،کدام فلسفه؟ افلاطونی؟ارسطویی؟رواقی؟فل وطینی؟مشایی؟اشراقی؟صدرایی ؟5

*****
عقل یک حرکت وضعی دارد و یک حرکت انتقالی. مطلق کردن فلسفه ها و در محدوده هرفلسفه ای متوقف ماندن همان حرکت وضعی است،یعنی حرکت هست نه سکون،لیکن وضعی است نه انتقالی.حرکت انتقالی درگرو اجتهاد در فلسفه هاست و قبول نقد در آنها،به منظور روشن گشتن نقطه های نهایی ناشده یا مورد اختلاف و سپس رسیدن به آستانه حقایق نهایی شده.6

1-مکتب تفکیک ص359
2-الهیات الهی-الهیات بشری/مدخل
3-شرف الدین-ص165-166
4-الهیات الهی-الهیات بشری/مدخل/ص135
5-معادجسمانی در حکمت متعالیه ص158
6-اجتهاد و تقلید در فلسفه ص192





تاریخ : پنج شنبه 95/6/4 | 7:9 عصر | نویسنده : sultan
«حکمت قرآنی» که حضرت محمد(ص) مبعوث گشته است تا پس از تزکیه بشر -به روش قرآنی- با تلاوت آیات آسمانی، آن حکمت را به بشریت عرضه کند و بیاموزد، آیا همان مطالب یونانیان و هندیان و گنوسیان است؟ هرگز و هرگز چنین نیست، پس ناگزیر باید این حکمت، در خود این آیات و کتاب باشد،نه از بیرون آیات، و از نِحله های متعلق به قرنها پیش از نزول آیات الهی فرا آید، آنهم با هزین? گرانبهای کلان، و کاوشهای سنگین و تکدیهای ننگین از دشمنان اسلام و قرآن،و به دست مترجمانی دشمن اسلام و قرآن؟! 1
  
آیا حکمتی که قرآن می فرماید«پیامبر بوسیله قرآن تعلیم حکمت می کند...» همین عقول الکی و نصوص فلکی است؟ نه چیزی جدا و مستقل. آیا اینهمه فریادهای قرآن،که ما بر تو ای پیامبر(ص) حکمت نازل کردیم، آن حکمت منزله الهیّه، همین مفاهیم «عقلی-وهمی» است؟ که 400 سال پس از نزول قرآن،مورد توجه برخی قرار گرفت، و بنیاد اختلاف را پی نهاد؟!2
 
«حکمت» علم استوار و دارای استوار بالذات است، و هیچ خطا و اشتباه و ریبی و اختلافی در آن راه ندارد و مشتمل بر هیچ مسئله «بی اصل و اساس» (تعبیرامام خمینی)،و مطالب «غیر قابل اعتناء» (تعبیر امام خمینی) نخواهد بود. و اینگونه علمی همان عام وحیانی لَدُنی است ( و عَلّمناهُ مِن لَدُنا علماّ) که میرفندرسکی می فرماید:«خطا بردار نیست». و این است «حکمت» نه مفاهیمی مخلوط «ازاوهام عقلیات» و همواره در معرض رد و ابطال!! و امروز هم که معلوم شده است که حتی مسائل اساسی این فلسفه، از قبیل عقول عشره و افلاک تسعه و عناصر اربعه-که هنوز مورد بحث و استدلال فلسفه دانان و فلسفه خوانان ماست- از موهومات است.3
... آموزنده «علم صحیح» و آموزگار «حکمت راستین»،(حکمت آسمانی) انسان هادی[معصوم] است؛و لاغیر و انسان هابط [غیرمعصوم] ،یا مهتدی است یا ضالّ و گمراه . مهتدی آن است که از انسان هادی هدایت طلبد و حکمت آموزد . و ضالّ آن است که به این سوی و آن سوی رود، و از سراب سیرابی جوید.(هر که گوباش آن جوینده و هر که گو باش آن سیراب)4

1-علامه حکیمی/الهیات الهی-الهیات بشری.ص247

2-همان ص276

3-علامه حکیمی/ آنجا که خورشید می وزد ص185

4-علامه حکیمی/کلام جاودانه/ص85





  • paper | فال تاروت نه کارتی | buy Reports
  • بک لینک رایگان | فروش لینک دائمی