ادامه مطلب قبل
...این است که می گوییم در برابر نارواییها باید ایستاد، و مسامحه نکرد، و نقطه های ضعف در مدیریت و حاکمیّت را باید برملا ساخت. نقطه های ضعف هنگامی که مطرح نگشت، و عملکردها و اشخاص مورد رسیدگی قاطع قرار نگرفتند،از اهمّیت منفی انحراف کاسته می شود، و قبح خیانت از میان می رود، و جریانها ادامه می یابد. و زیان این چگونگی از زیان هزار دشمن بیشتر است. راه راه امام علی بی ابیطالب«ع» است، که با آنهمه دشمن و مخالف،کارگزاران خود را –آنگونه که اشاره کردیم- محاکمه و رسوا می کرد، ودست آنان را از شغلها می برید،و به نزدیکان خود میدان نمی داد، در هیچ هزینه گذاریی اسراف نمی کرد، و درد افراد جامعه درد خود او بود. راه این است، و حرکت در غیر این مسیر خروج از «صراط مستقیم» است؛ و حدّاقل، تعهّد دینی و بیداری وجدانی اقتضا می کند که اعلام شود که اینگونه حرکتها در مسیر دین و منطبق با دین نیست،تا به ارزشهای الهی خیانت نشده باشد. اظهار حقایق و اقدام بجا درباره نارواها و ناشایستگان،حاکمیّت را با مردم می برد. و البته حصول این چگونگی تدریجی است، و بروز آثار آن دفعی، پس نباید غافل بود،که این غفلت ویرانگر است،و سخن انذارگران آگاه و معتقد را باید پذیرفت.
قیام جاودانه.ص131-132
...حاکمیّت به نام «اسلام» به این سادگیها و چگونگیها که ما تصوّر کرده ایم نیست. جامعه در این انقلاب فراخوانده شده است تا در سایه «قرآن کریم» زندگی کند،نه در جهنّم تکاثر و اِتراف و اسراف از سویی و فقر و حرمان از سویی دیگر...
به مسائل و عملکردها و اشخاص همواره به چشم تحسین نگریستن، و از آنها ستایش کردن،و با تصویرگری لفظی واقعیّات را برخلاف آنچه هست نمایاندن(یا از واقعیّات چنانکه هست بی اطّلاع بودن)، به حکم تجربه روش خوش عاقبتی نیست. و اینکه بگوییم چون دشمن داریم نقاط ضعف را نباید مطرح کرد،نخستین گام انحراف و انحطاط است، و موجب وداع با ارزشها و سبب افول آنهاست،و کاری در حدّ «دفن انقلاب» است.
ارزشبانی،میراث تشیّع است:
- چرا علی«ع»،معاویة بن ابی سُفیان را لحظه ای تحمّل نکرد؟
- چرا بر قاضی خود به واسطه خریدن خانه آنگونه خشم گرفت و او را مورد مؤاخذه قرار داد؟
- چرا مَصقَلَةِ بنِ هُبَیرَه شیبانی را - که جانب بستگانش را رعایت کرده بود- به آن سختی نکوهش کرد؟
- چرا وسعت خانه عَلاءبن زیاد حارثی را برنتافت؟
- چرا مُنذِربن جارُود عبدی را-که بستگان خود را نواخته بود-با آن الفاظ خرد کننده نگوهید؟
- چرا عبدالله بن زَمَعَه - که از بیت المال چیزی در خواست کرده بود- با آن تندی سخن گفت: «این مال نه از آنِ من است نه از آنِ تو،بلکه متعلّق به همه مسلمانان است...».
- چرا حضور در یک مهمانی اعیانی را – که فقیران در آن دعوت نشده بودند- بر عثمان بن حُنیف انصاری نبخشید؟
- چرا پسر عموی خود را(که برخی گفته اند،شخصیّتی چون ابن عبّاس بوده است)،با آن شدّت و تندی سرزنش کرد؟
- و چرا آهن گداخته را به تن برادر خود عقیل،چنان نزدیک کرد که او از سوزش آن نالید،فقط به جرم اینکه برای کودکان گرسنه خویش،یک من گندم از بیت المال اضافه بر جیره خود خواسته بود؟
- و چرا ابوالاسود دُئِلی-که قاضی بزرگ- را به صرف اینکه با شخص مراجعه کننده به دادگاه بلند حرف زده بود،از قضاوت عزل کرد؟
- و چرا می فرمود:«تنها کسانی می توانند احکام دین خدا را اجرا کنند،که سازشکار نباشند،که همرنگ(دنیاداران و دنیاخواهان)نگردند،که خود هیچ خواهانی نداشته باشند»
- و چرا خیانت ناظر بازار اهواز را با آن عقوبت شدید پاسخ داد؟
قیام جاوانه.ص126-128
...در اینجا،نمی توانم از یادکرد افسوسی بس گران بگذرم. و آن افسوس بس گران این است که عاشورا،هنوز هم،چنانکه باید شناخته باشد شناخته نیست. دوست به گونه ای عاشورا را ننمایانده است، و دشمن به گونه ای عاشورا را پوشانده است.
دوستان و معتقدان بیشتر از هر چیز به بُعد عاطفی عاشورا گراییدند، و در راه تحقّق بخشیدن به رسالتهای گران عاشورا کوتاهی کردند. و دشمنان در نشناختن عاشورا،یا کوچک شمردن عظمتهای آن اصرار ورزیدند، و برای دور نگاهداشتن افکار و اذهان و نسلها و شهرها از آشنایی با عاشورا و هماهنگ شدن با اهداف آن،کوشش بسیار کردند. اگر دوستان هرچه بیشتر به شناساندن ابعاد عجیب و عظیم عاشورا پرداخته بودند،دشمنان توفیق چندانی نمی یافتند. خورشید که طلوع می کند همه بشریّت آن را می بینند،و همه انسانها خورشید را می شناسند و از عظمت و ارزش آفتاب آگاهند. و مگر عاشورا خورشید تابنده در آفاق ارزشهای انسانی و تعالیهای روحی بشری نیست. پس چرا چنانکه باید شناخته نیست؟ شب عاشورا،روز بزرگ انسانیّت است، و روز عاشورا ملکوت سترگ همه روزهاست...
افسوس که سرایندگان عاشورا،ذات عاشورا را نسرودند؛یا کمتر گفتند...
افسوس که گویندگان عاشورا،ذات عاشورا را نگفتند؛یا کمتر گفتند...
ذات عاشورا ذات طلوع است:حماسه و رسالت...و آنان بیشترازغروب دم زدند:کشته شدن و اسارت...؟
ذات عاشورا نماز است و عدالت؛نه تنها عزاداری و مصیبت.اگر کسی عاشورا را با همه ابعاد آن بشناسد،اصل مصیبت امام حسین«ع» را فراموش می کند،و برای«عاسورای حسینی» به سوگ می نشیند.
افسوس که زبان عاشورا،آنسان که باید فهمیده بشود نشد،و کسان از نزد خویش برای پیام عاشورا واژه ساختند؛و همان را که وارثان عاشورا در «زیارت عاشورا» آموخته بودند؛یعنی دشمنی با ستمگران(حَربٌ لِمَن حارَبَکُم)میز-چنانکه باید-نیاموختند،و چهره های ستمگران اصلی را نشناختند و نشناساندند-و گاه پنهان داشتند- و افسوس!...
واژه های عاشورا،تنها «تشنگی»، «شهادت» و «اسارت» نیست، «نماز» و «عدالت» نیز هست؛1 بلکه واژه های اصلی،همین دوتاست،نماز واژه شب عاشوراست،و عدالت واژه روز عاشورا... یعنی پیام شب عاشورا نماز است،و پیام روز عاشورا عدالت. و آن سه(تشنگی،شهادت و اسارت)،سکّوی پرتاب است،لیکن چنین درک نشد و نمی شود، و آنهمه زیارتهای آموزنده و در متن آموزشها جای داده نشد و نمی شود، آن زیارت که می گوید:
أشهدُ أنَّکَ قَد آَمَرتَ بالقسطِ و العَدلِ وَ دَعَوتَ إلَیهِما، و أنَّکَ صادقٌ صِدیقٌ،صَدقتَ فیما دَعَوتَ ألَیه. 2
-من گواهی می دهم(یا حسین) که تو به اجرای قسط و عدل فرمان دادی،و جامعه اسلامی را به قسط و عدل فرا خواندی، و تو راستگویی و صدّقی(ولّی راستین خدایی)،و به هرچه فراخواندی صادقانه فراخواندی...
1
1-سخنان حضرت امام حسین«ع» را، که از کتاب«تحف العقول» نقل شد،دوباره بخوانید و در آنها ژرف بیندیشید؛نیز خطبه دوم روز عاشورا را «ابصارالعین» ص 7و11
2-زیارت روز اوّل ماه رجب.
قیام جاودانه.ص 91-93
پیامبر بزرگوار«ص» درباره چیزهایی بسیار بسختی تأکید فرموده و آنها را یادآور شده است...در اینجا شماری از آن امور مهم مورد تأکید پیامبر«ص» را-برای تذکر- می آورم:
(1)-قرآن کریم
*-بطور عمومی،که مسلمانان همه قرآن را بیاموزند و بخوانند،و در خواندن آن کوتاهی نکنند،و به قرآن عمل کنند،و بویژه به هنگام پیشامد حوادث گمراه کننده و تاریک شدن جوّ اندیشه و زندگی و رخ نمودن امور دلسردی آفرین،به قرآن رجوع کنند،و آن را بخوانند،و در آن بیندیشند،و خود را در پناه قرآن،از هر نومیدی و گمراهی و سقوط، نجات دهند.
ب- بطور خصوصی،که علما و متفکّران و دانشمندان و معرفت جویان اسلام-در هر عصر-امر قرآن را ساده نگیرند؛ و درباره فهم خالص معارف و علوم آن بکوشند؛و از تأویل ایات قرآن،و تفسر به رأی،و التقاط و اختلاط، بسختی بپرهیزند؛ و از آمیختن حقایق و معارف قرآن قرآن با مطالب دیگران و بیگانگان از اسلام هماره بگریزند؛و«تعقّل» خویش را،«تعقل قرآنی»خالص قرار دهند نه جز آن؛و خلوص آسمانی علم قرآنی را با «شوائب انظار» و داده های ذهن بشر-اگر چه بزرگان- در هم نیامیزند؛ و خود را از فهم خالص و مستغنی علم قرآنی بی نصیب نگردانند؛ و به تفاوت عظیم علم «انسان هادی» با تصوّرات «انسان هابط» توجهّی عمیق کنند؛و هرچه را از قرآن ندانستند،به صاحبان«عقل کامل الهی» و دارندگان «علم صحیح» یعنی «اهلُ الذّکر»(چنانکه خود قرآن کریم تصریح کرده است)مراجعه کنند، یعنی به عالمان علم قرآنی(مَن خُوطِبَ به)،مراجعه کنند،که باب مدینه علمند،و «علم صحیح» را درباره «کتاب اجمالی»(قرآن)،و «کتاب تفصیلی»(جهان)،از پیامبر خدا فراگرفته اند.
(2)-معلمان قرآن(امامت-پیروی از«انسان هادی»)
*که مسلمانان به هدایت ثَقَلین(دو یادگار بزرگ پیامبر«ص» در میان اُمّت)چنگ زنند؛ تا آنجا که در احادیث نبوی-از طریق سنّی و شیعه-رسیده است که«هرکس از جهان در گذرد و امام زمان خود را نشناخته باشد،به مرگ جاهلیّت مرده است»،یعنی مانند مردم عهد جاهلیّت در گذشته و به حقیقت اسلام و هدایت قرآنی نرسیده است،و زندگیی قرآنی نداشته است.
و راز این امر روشن است،زیرا که قرآن به «صراط مستقیم» دعوت کرده است،و پیمودن صراط مستقیم را تنها راه نجات انسان در این جهان و آن جهان دانشته است؛و صراط مستقیم-در همه ابعاد نظری و عملی آن-امری بدیهی نیست،یعنی چنان نیست که همه افراد-یا حتی بزرگان بشر-آن را بدانند و حدود و چگونگیهای آن را تشخیص دهند، و گرنه همه اهل جهان به همان طریق می رفتند،و اینهمه اختلاف و درگیری و گمراهی و انحطاط و ظلم و جنگ و جهل و سقوط در کار نبود.
نیز چنان نیست که مسلمانان بخودی خود،یا با استفاده از قرآن بدون امام معصوم(یعنی بدون معلّمی راستین که دانای علم قرآنی باشد،و علم قرآن را-مستقیم-از آورنده قرآن فراگرفته باشد)،آن را بشناسند و حدود و چگونگیهای آن را دریابند،و گرنه همه مسلمانان-که قرآن در دستشان هست-همان یک راه را می پیمودند،و به اینهمه اختلاف نظرها و بحثها و درگیریها و جنگها...دچار نمی گشتند. این است که قرآن معلّم و مبیّن می خواهد،و صراط مستقیم دلیل و هادی. و معلّم قرآن وهادی صراط مستقیم امام معصوم است،که علم قرآنی و رموز صراط مستقیم و سرّ هدایت را - سینه بسینه- از پیامبر خدا و آورنده قرآن فراگرفته است.پس شناخت امام معصوم که پیامبر اکرم آنگونه برآن(در دهها حدیث معتبر)تأکید کرده است امری ضروری است،و در واقع مقدمه شناخت قرآن است و عمل به قرآن.
آیه مبارکه«إهدنَا الصّراط المُستقیم» نیز که همواره در نماز خوانده می شود ناظر به همین معانی است. ما در عین اینکه مسلمانیم و اهل قبله و قرآنیم، و به هدایت محمّدیه هدایت شده ایم،باز در هر شبانه روز- دست کم- ده بار،در نماز،می گوییم: «إهدنَا الصّراط المُستقیم»، و از خداوند بزرگ می خواهیم که ما را به «صراط مستقیم» هدایت کند. این صراط مستقیم کدام است و چیست؟
این مطلوب و مقصود،مرتبه تفصیلی آن اجمال است.یعنی اصل هدایت ما به دین اسلام،هدایت به «صراط مستقیم» است بطور اجمال. سپس از خدا می خواهیم و درخواست می کنیم تا ما را به تفصیل این اجمال و شئون خاصّه آن برساند،و از همه ابعاد علمی و عملی صراط مستقیم و راه راست آگاه گرداند،تا بر انهمه-به توفیق او- ثابت قدم باشیم،و به آنهمه-به توفیق او-عمل کنیم.و استعانتی که در «إیّاکَ نَستَعین» می جوییم و از خدای متعال کمک و مدد و یاری می طلبیم نیز ناظر به همین جهات است.
مفسّر جلیل،شیخ ابوعلی طبرسی،در تفسیر این آیه سخنانی مفید آورده است،از جمله می گوید:« برای صراط مستقیم چند معنی گفته اند،یکی اینکه مراد پیامبر«ص» است و امامان بعد از او . و در اخبار ما شیعه،این معنی آمده است»، سپس می افزاید:« الصّراط المُستقیم،هُوَ الدّین الّذی أمَرَ اللهُ بِه،مِنَ التّوحیدِ و العدلِ و ولایةِ مَن أوجَبَ اللهُ طاعَته.1 صراط مستقیم،همان دینی است که خداوند امر به قبول آن و عمل به آن کرده است،یعنی: توحید و عدل و ولایت(امامتِ)کسی که خدا اطاعت او را واجب کرده است».
1-«مجمع البیان»ج1،ص28
قیام جاودانه.23-26
زینب آن شعله افروخته در دامن عشق
آتش افکند به بنیاد نگون دشمن عشق
سوخت بنیاد ستمگستری سفیانی
دخت فرجاد علی،پادشه میهن عشق
خون خورشیدی توحید ز رگهای زمان
گشت جاری به هواداری او در تن عشق
چون سوی قتلگه شاه شهیدان آمد
کائنات از پی لو رفت پی دیدن عشق
عشق در دور زمان جلوه بسیار نمود
کربلا بود ولی مقصد تابیدن عشق
عشق توحید نه آن است که خاموش شود
گرچه سوزند خیام حرم مأمن عشق
خیمه ها سوخت ولی خیمه توحید نسوخت
شعله ها گرچه زدند آنهمه در خرمن عشق
شب نماز و، سخن از عدل به میدان در روز
این دو گل بود که شد جلوه گر از گلشن عشق
گاه در قتلگه و گاه دگر بر سر نی
که نشیب است و فرازی،به ره روشن عشق
زینب آموخت به مردان جهان رسم «حضور»
سخن «داد»بود، رمز سخن گفتن عشق
خاک و افلاک نشستند به همدردی او
تا که درد دل خود گفت به پیراهن عشق
سخن عشق و سر شاه شهیدان بر نی
آری اینگونه بود رمز غزل خواندن عشق
زینبی حوصله ای باید،تا خون خدا
بر سر نیزه شود فرق ثنا کردن عشق
سخن از عدل کجا،در ستمستان دمشق؟
این سرودی است به آیین خروشیدن عشق
همه ارواح مکرم به عزا بنشستند
تا عزادار شد آن بانوی شیر اوژن عشق
آفتاب،از نفس زینب کبری تابید
که شد آفاق،تجلیگه رخشیدن عشق
«عدل»شد واژه خورشید،چو زینب فرمود
«أمن العدل»؟ به بیدادگه رهزن عشق
در شب یازدهم قاعده عرش گسست
گر نبد زینب کبری،حرس مکمن عشق
تشنگان از عطش آورده فرات دگری
آب دادند از آن،بحر و بر و برزن عشق
آب خوردند شهیدان همه از شط جهاد
که فرات از دمشان ریخت به پیراهن عشق
عاشقان گریه ندانند مگر بی شیون
نشنود تا که هر آن بیخبری،شیون عشق
سر اسماء صبور ار چه نمی گردد فاش
مظهری زینب از آن است به چالیدن عشق
مهدیع آخر بدمد در همه افاق حیات
غم عشق و نم عشق و یم عشق و فن عشق
ای خوش آن یار که پا بر سر خورشید نهد
تا جهان یکسرهخ بینند،خرامیدن عشق
سوی خورشید نگر،تا نگری جلوه او
آفتاب آینه داری است بر روزن عشق
ساحل خورشید151-155
...و حقیقت این است که تنها توجیهی که برای رکود عملی اسلام،پس از پیامبر،همین چگونگی و واقعیت صحابه است. چون این مسئله روشن است که پس از رحلت پیامبر اکرم ما اسلام -به معنای مجموعه تعلیمات آن در سطح عمل فرد و جامعه و حکومت- از نظر تحلیل تاریخی و شناخت جریانها و فرق کردن میان واقعیت و حقیقت در آنها، پیشرفتی چندان و چنانکه باید نکرد. آنچه هم بعنوان فتوحات عملی شد،بیشتر گسترش جغرافیایی و سیاسی بود تا نقل دادن و بردن مفاهیم و تعالیم قرآن(گو اینکه بیشتر سربازان و فرماندهان مخلص اسلام،به همان نیت نشر دین و تعالیم،پیش می راندند،اما سردمداران،در همه موارد،چنین نبودند). و از این رو، ویژگی های حکومت اموی،که حکومتی بود نژادی و مادی و مضاد با اسلام و دین و مغایر با حکومت قرآنی اسلام و برباد دهنده عظمت حق و حشمت قبله،خود باعث بیچارگی و استیصال اقوام مسلمان شد. و صدها حکم به ناحق داد،و صدها خون به ناحق ریخت،و تا آنجا کشید که اسلام را تباه ساخت. و چنان رسوایی نصیب اسلام کرد که سر فرزند پیامبر، در شهرهای مسلمانان،بر سر نیزه رفت و به دِیر ترسا رسید،و نوامیس وصی به عنوان اسیر، در بدر هامونها گشتند.
و این بود که نخستین بذرهای پیدایش «شعوبیه» از همینجا و از همینان شد. بنابراینشعوبیه زاده خود عرب است،عربِ اموی نژادپرست متجاوز،(معلوم است که مقصود از این عرب،بنی امیه اند و دیگر اعرابی که کارگزار و دنباله رو بنی امیه بودند...نه اعراب فداکار و مخلص صدر اسلام،که با ایمان آوردن به اسلام و فداکاریها و جانبازیهای خود در راه این دین و کمک به پیامبراکرم،باعث نضج یافتن دین خدا و نشر آن در جهان شدند،و ملتها و اقوام دیگر،از جمله ما ایرانیان،به وسیله آنان با اسلام و مسلمانی و قرآن و قبله آشنا شدیم)، عربِ به حکومت رسیده و قرآن بر طاق هشته،نه زاییده دست ایرانی، یا قومی دیگر. بنابراین برخی از نویسندگان عرب، یا دیگران، که از این بابت به ما ایرانیان حمله کرده اند،قضیه را-از روی جهل یا تعمد و غرض- وارونه دیده اند،و وارونه توجیه کرده اند.
حماسه غدیرص108-107
همچنین بنگرید به مطالب بخش عرب و فتوحات:
http://rahekhorshidi.parsiblog.com/category/%da%d1%c8/
http://rahekhorshidi.parsiblog.com/category/%dd%ca%e6%cd%c7%ca+%e6+%ca%c7%d1%ed%ce+%c7%d3%e1%c7%e3/
اگر تفکر اصیل قرآنی، و تعالیم کارشناسان راستین قرآن(و تعیین شدگان بوسیله خود آورنده آن)،بر جامعه حاکم باشد،می رسیم به مراحلی بلند از تعالی که«لاتَکُن عبدَ غیرِک،و قد جَعَلَک الله حُرّا).(سخن امام علی(ع)در نهج البلاغه)؛هیچگاه تن به بردگی مده،که خداوند تو را آزاد آفریده است». از نظر قرآن کسی برده به دنیا نیامده است اما اگر تفکر غیرقرآنی شد،می رسیم به متفکری چون ارسطو که میگوید:«طبقه بردگان در جامعه لازم است،تا کارهای پست را انجام دهند،و اشراف و نجبا بتوانند راحت زندگی کنند»(کتاب سیاست).و این است فاصله قرآن و غیرقرآن. و این است ضرورت تفکیک.
آنجا که خورشید می وزد.ص68
اسلام مردمان را به پذیرفتن «اصل مساوات»، و تلاش برای برقرار کردن سطح معیشتی«مساوی» یا «متقارب»(نزدیک به یکدیگر) در همه اجتماع فرا می خواند...واضح است که مساواتی که اسلام به پذیرفتن آن به عنوان یک «اصل» فرا می خواند،مساوات در مصرف است نه در «مالکیت» البته مالکیتی که کفایی یا دست کم ،غیر تکاثری باشد،و از حدود میانه روی و اعتدال نگذرد،و به حدّ مردود مالکیت نزدیک نشود.1
در نظر اسلام،قطب انسان است، و خوشبختی او، با برطرف کردن موانع رسیدن او به خوشبختی که فقر و ناکامی از جمله آنهاست،از هدفهای اوست. و در سرمایه داری،قطب سود است و سود...اسلام انسان را می سازد و سرمایه داری انسان را می سوزد.چه او سازنده سود است.2
دین خدایی اسلام،دینی انسانی و مردمیِ همگانی است،و راهنمایان این دین شأن انسان را بالا برده اند و کرامت او را فریاد کرده اند...اسلام کاستن حق هیچ انسانی را روا نمی دارد،و تحقیر شخص یا طایفه ای را جایز نمی شمارد و مردمان در نظر اسلام یا براداران دینی اند یا برابران نوعی...پس اسلام برای زندگی با مردم و رفتار آنان و دفاع از مردم و حقوق مردم دو ملاک در اختیار قرار می دهد،که یکی ملاک مسلمان بودن است و دیگری ملاک انسانیّت عمومی؛و امتیازهای معنوی اشخاص را، تا چه رسد به امتیازهای موهومی که اسلام،آنها را پایمال کرده است،برای جهان دیگر باقی می گذارد،و برای آنها تأثیری در بهره مند شدن از مواهب این زندگی قائل نمی شود.
معلم بزرگ دین،حضرت امام جعفرصادق(ع)می فرماید: «فضائلهم بینهم و بین الله. فضایل مردم،مربوط به خود و خدایشان است» نه مربوط به مردم و شریعت و قانون و دستگاه اجرایی و سیاست و حکومت و معیشت...پس اسلام فضائل اشخاص را انگیزه ای برای بدست آوردن امتیازی و تملک اموال،یا انحصار طلبی در حقوق،یا استیلای بر سیاست و قانون گذاری به شمار نمی آورد.
تقوا...به هیچ روی موجب تبعیض در حقوق معیشتی،که هر انسانی به آن نیازمند است،نمی شود...مردمان در جامعه اسلامی با یکدیگر برابرند،چنانکه امام صادق(ع) می فرماید: «الناسُ سواءُ کأسنان المُشط. مرمان همچون دندانه های شانه با یکدیگر برابرند.» و نیز به گفته امام صادق(ع): «اهلُ الاسلام هُم ابناءُ الاسلام،اُسَوّی بینهم فی العطاء،فضائلهم بینهم و بین الله،احمِلهم کَبَنی رجُلٍ واحدٍ» مسلمانان همه،فرزندان اسلامند،من آنان را در حقوق مساوی یکدیگر می دانم،اگر فضائلی دارند میان خود ایشان و خداوند است،و من آنان را همچون پسران یک مرد در نظر می گیرم.»3
1-ترجمه الحیاة جلد 5.ص228-228
2-همان.جلد6.ص724-725
3-الحیاة جلد4.ص129-131
حقیقت،مظلوم است از سوی دوست و دشمن. و از هرکدام به دو جهت :
- از سوی دوستان : الف.بد فهمیدن ب.بد فهماندن
- از سوی دشمنان : الف. بد دیدن ب.بد نمایاندن
آنجا که خورشید می وزد.ص199
این درست نیست که طاغوت را تنها مفهومی سیاسی بدانیم،زیرا واژه «طاغوت»،صیغه مبالغه است از مصدر«طغیان»،یعنی کسی که در برابر مردم و آیین حق،و شریعت و قانون، و فضیلت و عدالت،گردنکشی کند... و این معنی منحصر به قلمرو سیاسی نیست،بلکه در قلمروهای دیگر نیز وجود دارد،که مهمترین آنها قلمرو مالی و اقتصادی است.هر کس در قضایای زندگی بشری و رنجهایی که انسان کشیده است و اکنون نیز می کشد بژرفی بنگرد،یقین خواهد کرد که طاغوت اصلی حقیقی همان طاغوت اقتصادی است، و طاغوت سیاسی سیئه ای است از سیئات طاغوت اقتصادی و اگر خود،همان طاغوت اقتصادی نباشد. آیه مبارکه در کشف این حقیقت می فرماید:«فَامّا مَن طغی و آثَر الحیاةَ الدنیا...آن کس که طغیان کند و زندگی دنیا برگزیند»
همچنین آموزشی از امام علی بن الحسین(ع) ما را به این ناحیه عظیم در زندگی و اجتماع رهبری می کند. «ایها المؤمنون! مُصیبَتکم مِن اهلِ الرَّغبةِ فی الدنیا المائلونَ اِلیها. ای مؤمنان! فاجعه در زندگی شما همین طاغوتان دینا طلب دنیا دوستند».1
نظام طاغوتی یک مثلث است...که دو ضلع این مثلث،یعنی ضلع سیاسی(فرعون) و ضلع اقتصادی(قارون/ ملأ/اشراف)،اهمیت بیشتری دارند. اگر آن دو ضلع از میان رفتند،جایی برای طاغوت فرهنگی و نشر فرهنگ طاغوتی باقی نخواهد ماند...فاسدترین این سه طاغوت،طاغوت اقتصادی است.2
این طاغوت،چنانکه بازهم گفته شده است،مهمتر و خطرناکتر و ویرانگرتر و فسادانگیزتر و حیله بازتر و باقدرت تر از طاغوت سیاسی است،و تزویر و نفاق و ریای او بسی بیشتر، و در همرنگ نمایی استادتر، و در بهره جویی از دین و شعائر دینی و مسجد و محراب پخته تر است؛چنانکه گفته اند قارون از همه بنی اسرائیل به تورات آشناتر بود و اطلاعات دینی وسیع داشت، و تورات را از همه بهتر می خواند.3
1ترجمه الحیاة.ج3ص327-328
2-قیام جاوانه.ص169-170
3-گزارشی درباره جلدسوم تا ششم الحیاة108
.: Weblog Themes By Pichak :.